من از دستش نمی دهم امروز روز من است. آن سوی خیابان، مردی با كت و شلوار چانه - نشر پیله

من از دستش نمی دهم امروز روز من است.

از کتاب یادگار چهارشنبه
Rate this post

دوستش دارم و از دستش نمی دهم

می­ روم كنار پنجره. آن پایین «بازار عبدالحمید»، قلبِ اهواز، شلوغ و سریع است؛ به­ عكس برهوتِ بی ­زمانِ حالِ من. از دادوفریاد میوه ­فروش­ ها و فروشندگان لباس­ های دست دوّم و پچپچه و همهمه ­ی مشتریان، سمفونی گیجی ساز می­ شد.

آن سوی خیابان، مردی با كت و شلوار چانه می­ زد، (كه معلوم است این­جایی نیست) با پشته­ی سیاهی (كه اصلاً به زن شبیه نبود) كه زیر تیغ آفتاب مرغ­ ها و تخمِ مرغ ­هایش را بساط كرده است.

مرغ­ ها رنگ­­ ووارنگ، پابسته، نوک­به­نوک و روی هم له­له می­ زدند ـ زیرِ تیغ آفتابی كه گه­ گاه نهان م ی­شد در پشت ابرهای سفید و خاکستری پراكنده، تا نفسی راحت بكشند در كنجِ دیواری كه سایه ­اش رو به بلندی می­ رفت ـ کم­کم.

پشته­ ها تكرار می­ شدند پشت سرِ هم به ردیف با سینی­ هایی رنگین و دلنشین به­سان سفره­ی رنگین افطار در جلوشان؛ در میان نقشِ رنگین­ كمانِ روغنِ شناور بر روی آبِ چركینی كه جریان داشت در وسط خیابان با بوی نامطبوعش، ولی با این­ همه، بوی بازار را دوست دارم و پیاده رَوی در آن را.

بوی پیاده­روِ آب­ پاشی­ شده جلوِ دكان­ ها در صبح­ ها و بعد از ظهرها، بوی اَرده و شیره و خرما و رُطب كنار سینی­ های كلّه­ پاچه و گنجشک­ های به سیخ كشیده­شده، كه قبل از سلاخی معصوم بودند و الآن مشمئزكننده­، بوی سیب و انگور و میوه­ های جورواجور و لباس­ های دست دوّم، بوی گنداب وسطِ خیابان، بوی ادکلن و عرق عابران که با بوی سیگار درمی‌آمیخت، بوی گرسنگیِ کباب، بوی زُهم ماهی­ های شبّوط و بِنّی، بوی بخور و عود سودانی بساط «اُم طارق» و بوی نایی كه کارون می­ پراكند و غالب می­ شد بر همه­ی بوها؛ سمفونی­ای از بوها که خوش بود و به­ یادماندنی.

آدم­ ها، ماشین­ ها، سایه­ ها، باد، لرزشِ درخت­ ها، ابرهای پراكنده، گوشت و آهن قاطی شده­اند؛ خالی از رؤیا یا خوابی­ كوتاه كه به‌محض بیدارشدن از یاد می­ رود و خاطره­ای از آن می­ماند تهِ ذهن، كه هر چه زور می­ زنی به ­یاد نمی ­آوریَش.

ولی نه این­طور هم نیست، شاید از دور این­طور به­ نظر برسد. نزدیک ­تر اگر شویم شعور و احساس رشد می­ كند و بیدارت می­ كند ـ با كشیده­ای آب­دار یا حتّا به­ عكس  وقتی در بَرِشان بنشینی بی­ نظمی، حدّت ­و شدّت اختلاط گوشت و آهن را هم بیش­تر لمس می­ كنیم.  نمی­ دانم. گیج شدم.

ما بیشتر در این برگه در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب یادگار چهارشنبه

ادبیات داستانی

کتاب یادگار چهارشنبه

44000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *