مارکس هنگامی که درباره «آسیا» می‌نویسد نگاه مارکس به آسیا - نشر پیله

نگاه مارکس به آسیا

کتاب سرمایه داری و مدرنیته
Rate this post

مارکس و آسیا

مارکس هنگامی که درباره «آسیا» می‌نویسد به شدت نگاه مدرنیستی دارد (و وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم او را یک ویکتوریایی اصیل می‌بینیم). او برای خوانندگان روزنامه نیویورک دیلی تریبیون می‌نویسد که “حال آدم بد می‌شود” وقتی شاهد زوال زندگی روستایی کهنه هند به دست سرمایه‌داری انگلستان هستیم.

نباید فراموش کنیم که این جوامع روستایی عقب‌مانده، به رغم ظاهر ملایم و بی‌آزار خود، همواره بستر خوبی برای شکل‌گیری استبداد شرقی بوده‌اند.

این جوامع ذهن آدمی را درون دایره تنگ خود گرفتار کردند، به ابزاری مناسب برای جهل و خرافه‌اش تبدیل ساختند، در مقابل اصول سنتی مطیع و منقادش نمودند و آن را از هر گونه جاه‌طلبی و نیروی تاریخی تهی کردند.

نباید فراموش کرد که همین عقب‌مانده‌هایی که فکر و ذکرشان فقط قطعه زمین کوچک خودشان بود، در کمال آرامش فروپاشی امپراتوری‌ها، بی‌رحمی‌هایی که نامی برای آنان نمی‌ شناسیم و قتل عام مردم شهرهای بزرگ را به نظاره می‌نشستند. برای آنها چنین حوادثی اتفاقات طبیعی به حساب ‌می‌آمد البته تا وقتی که خودشان هدف آنها قرار نمی‌گرفتند.

نباید فراموش کنیم که چنین زندگی پست، حقیرانه و عقب‌مانده‌یای که نتیجه این نوع زندگی بود به نیروهای ویرانگر، کور و افسارگسیخته میدان می‌داد، به‌ طوری که کشتنْ خود بخشی از مناسک و آیین‌های مذهبی به شمار می‌آمد و در تمام هندوستان رواج داشت.

نباید فراموش نمود که همین جوامع کوچک مملو از تمایزات کاستی و بردگی بودند، که آدمی را در انقیاد شرایط بیرونی قرار می‌داد بجای آنکه او را بر چنین شرایطی حاکم سازد، موقعیت اجتماعی خودساخته را به تقدیر محتوم و لایتغیر تبدیل می‌نمود و به پرستش متوحشانه طبیعت انجامید که تباهی و انحطاطش را می‌توان در این حقیقت دید که انسان، این اشرف مخلوقات، در برابر میمون و گاو زانو می‌زند و پرستششان می‌کند.

“دخالت انگلیس در هندوستان… بزرگ‌ترین، و اگر صادق باشیم، تنها انقلاب اجتماعی در آسیا را رقم زد زیرا مارکس تصریح می‌کند که “جامعه هند اساساً فاقد تاریخ بود… آنچه ما تاریخ هند می‌نامیم، چیزی جز تاریخ متجاوزان پی در پی نیست که امپراتوری‌های خودشان را بر بستر راکد این جامعه منقاد و ساکن بنا کردند.

تاریخ در اینجا یعنی تغییر و پیشرفت (رابطه‌ای که آنتونی گیدنز موشکافانه به نقد کشیده است) و داشتن تاریخ فقط و فقط امتیاز ویژه جهان غرب است. وبر هم می‌خواست سرمایه‌داری را با ویژگی‌های مفروض «شرق» تبیین کند.

در تصور مارکس از رکود و انفعال آسیا می‌توان طنین جنسی‌شدگی معمول «غرب» و دگرِ رازآلودش را که هست تا تصاحب شود می‌شنویم.

به مانند «آمریکای من، سرزمین تازه‌یافته‌ام» اثر جان دان (که استعاره‌ای برای پیکر معشوقش بود)، «آسیا» به شیوه‌ای منفعلانه زنانه است، ابژۀ‌ تصاحب و میل جنسی و مدرنیته مردانه، پر از شهوت و برکشیده.

این «سکون و تغییرناپذیری» جامعه آسیایی، بنا به اظهارات مارکس در سرمایه، ریشه در “سادگی سازمان تولید این اجتماعات خودکفا دارد.”

اجتماعات مذکور بر “مالکیت اشتراکی زمین، بر ترکیب کشاورزی و پیشه‌وری و تقسیم کار ثابت” مبتنی هستند. “هر [اجتماعی] کارگاه کوچکی را شکل می‌دهد که تمام آنچه نیاز دارد تولید می‌کند” و “بخش عمده محصولات تولید شده برای استفاده مستقیم خود آن اجتماع به کار می‌رود و به شکل کالا درنمی‌آید”.

ما در اینجا “نوعی سازمان کار در جامعه را شاهدیم که بر یک طرح پذیرفته شه و آمرانه” منطبق است و بازاری ساکن و تغییرناپذیر ” برای محصولات و تولیدکننده‌ای فراهم می‌آورد” که همه کارهای مربوط به حرفه‌اش را به شیوه سنتی انجام می‌دهد”. “

هیچگونه تقسیم کاری در این کارگاه‌ها وجود ندارد یا اگر هم پیشرفتی صورت می‌گیرد بسیار ناچیز، اتفاقی و پراکنده است”. مشخصه چنین اجتماعاتی بازتولید ساده است؛ آنها “دایماً خود را به یک شیوه ثابت بازتولید می‌کنند و وقتی سرانجام از بین می‌روند بار دیگر در همان نقطه با همان نام سر بر می‌آورند”.

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب سرمایه داری و مدرنیته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *