هایدگر و تفسیر از هستی هایدگر همواره از اندیشیدن به نااندیشیده سخن ‌‌‌می‌گفت - نشر پیله

هایدگر و تفسیر از هستی

کتاب شر و بشر
Rate this post

هایدگر و هستی

آنچه برای هایدگر اهمیت فراوان دارد، بحث هستی‌شناسی بنیادی است. هستی‌شناسی بنیادی تلاش هایدگر برای جستجو و کنکاش ذهن یا قابلیت آد‌‌‌می ‌نیست. هایدگر رسالت خود را بر اندیشیدن و پرسیدن از «وجود» قرار داده است و این پرسشگری را مبتنی بر پرسشگر ‌‌‌می‌کند؛ یعنی پرسشگر وجود دارد و وجود ‌‌‌می‌پرسد. هایدگر این پرسشگر را انسان ‌‌‌می‌داند.

او این نکته را کاملاً به‌‌صورت واضح در نظر داشته است که «هستی» هرچند ما به آن ‌‌‌می‌اندیشیم، ممکن نیست شیء یا باشنده‌‎ای دیگر یا چیزی که هست باشد؛ بنابراین، هیچ‌گاه سؤال را به‌صورت «هستی چیست؟» بیان نکرده است و از معنای «هستی» سؤال ‌‌‌می‌پرسد.

هایدگر برای سخن‌گفتن از معنای هستی ‌‌‌باید از سه پیش‌داوری دربارۀ هستی عبور ‌‌‌می‌کرد و بر ‌‌‌آنها فائق ‌‌‌می‌آمد:

الف) هستی به‌‌منزلۀ کلی‌ترین مفهوم؛

ب)تعریف‌ناپذیری هستی؛

ج) بداهت ذاتی وجود.

این سه پیش‌داوری دربارۀ وجود در تاریخ فلسفه شکل گرفته بود و هایدگر پیش از بیان عقیدۀ خود دربارۀ هستی، مجبور بود از سد این نظریه‌ها بگذرد.

هر سه پیش‌داوری راه را برای پرسش از هستی ‌‌‌می‌بندند؛ چراکه در مورد اول اگر بپذیریم هستی کلی‌ترین مفهوم است، یعنی نیازی به اندیشیدن و پرسیدن به مفهوم مجزایی به نام «هستی» نداریم؛ چراکه محضِ اندیشیدن به چیزی که هست را در نظر گرفته‌‎ایم و بنابراین، پرسش از وجود به‌طور مجزا بی‌معناست.

مورد دوم نیز به‌دنبال مورد نخست ایجاد ‌‌‌می‌شود؛ چون نمی‌توان جنس و فعلی برای هستی در نظر داشت؛ پس امکان تعریف آن نیز وجود ندارد. دربارۀ بداهت ذاتی وجود نیز مراد این است که ما یک پیش‌فهم روشن از وجود در خود داریم و این پیش‌فهم روشن را زمانی ‌‌‌می‌توان فهمید که به‌سادگی از افعال «بودم» و «هستم» استفاده ‌‌‌می‌کنیم؛ اما اگر از ما پرسش شود که این هستن و بودن چیست، ما در توضیحش وا‌‌‌می‌مانیم؛ چراکه هیچ واژه و مفهو‌‌‌می ‌روشن‌تر از وجود نیست که سبب تعریف وجود شود و این ابهام‌ساز و رازآلود است.

هایدگر همواره از اندیشیدن به نااندیشیده سخن ‌‌‌می‌گفت.

«امروز دیگر کسی به هستی نمی‌اندیشد. همگان به هستندگان موجود و در بهترین حالت به هستنِ هستندگان توجه ‌‌‌می‌کنند. ما باید به نااندیشیده یعنی به هستی بیندیشیم و اگر بنا باشد چنین کنیم، باید زبانی تازه به کار ببریم. با زبان متافیزیک نمی‌توان به نااندیشیده‌ها اندیشید»

به عقیدۀ هایدگر زبان متافیزیک صرفاً دربارۀ هستنده‌ها حرف ‌‌‌می‌زند و این زبان متافیزیکی آد‌‌‌می ‌را تخته‌بند حوادثی کرده است که حرف تغییر او از هستنده‌هاست و این همان چیزی است که ‌‌‌می‌خواهیم از آن در کار این کتاب بهره ببریم.

هایدگر ما را سوق ‌‌‌می‌دهد تا به هستی بیندیشیم، به‌جای آنکه تخته‌بند امور هستندگان بمانیم.

اشاره کردیم که هایدگر در طرح خود برای هستی، ابتدا سه رویکرد و پیش‌داوری نسبت به وجود در مقابل خود قرار داد و به‌گونه‌ای با آنها به محاجه پرداخت. او ‌‌‌می‌گوید اینکه ما از هستی به‌عنوان کلی‌ترین و مهم‌ترین مفهوم یاد ‌‌‌می‌کنیم، بدان معنا نیست که روشن‌ترین مفهوم نیز هست.

«هستی کلی‌ترین مفهموم است؛ نه بدان معناست که روشن‌ترین مفهوم نیز هست.

و ازاین‌رو، هر بحث دیگری دربارۀ آن ناضروری است. بل به این معناست که این مفهوم تاریک‌ترین مفهوم است» (هایدگر، 1386: 63)؛

البته این تاریکی نه یک بن‌بست که دریچه‌ای برای پرسش از وجود ‌‌‌می‌شود.

هایدگر همچنین به بداهت مفهو‌‌‌می ‌وجود اشاره ‌‌‌می‌کند و این بداهت، همان درک یا تصدیقی است که ما در رویارویی با چیزها به‌صورت ضمنی به آنها اشاره داریم؛ چه این برخورد با هستندگان باشد و چه زمانی که با خود درمی‌پیچیم، به‌طور ضمنی به این «هستی» و «هستن» اذعان داریم.

این تعمیق برای هایدگر اهمیت بسیار زیادی دارد. او رسالت خود را در پاسخ قاطع به مسائل نمی‌دانست؛ بلکه همیشه درصدد عمق‌بخشیدن به پرسش بود. پرسش، بنیان مهمی در اندیشه به حساب ‌‌‌می‌آید؛ بنابراین، در بند دوم و سوم از کتاب «هستی و زمان» به‌دنبال توضیح ساختار پرسش است.

هایدگر در توضیح اشاره ‌‌‌می‌کند که هر پرسش، سؤال‌کردن از چیزی است که ما دربارۀ هر چیز از آن سؤال ‌‌‌می‌کنیم. آگاهی ناکامل و مبهمی‌ داریم و این ابهام انگیزه‌ای ‌‌‌می‌شود برای بیشتر دانستن و عمق‌بخشیدن به آگاهی.

این فرایند درنهایت، قرار است تا کشفِ آن چیز ادامه پیدا کند و برای این منظور باید از مصالح گوناگونِ مرتبط با آن چیز، بهره برد تا راه رسیدن به کشف هموار و ممکن شود؛ بنابراین، در یک پرسش ما نخست با مبدأ سروکار داریم و در اثنای کار سودای کشف داریم و این غایت ماجراست. در این میانه هم از ابزار بهره ‌‌‌می‌جوییم.

«در پرسش از معنای هستی مبدأ، فهم مبهم و متوسط ما از هستی، مقصد کشف معنای هستی و مصالح و وسایل هستندگان، به اعتبار هستی آنهاست» (جمادی، 1385: 343).

همان طور که گفته شد، پرسش از هستی به مصالح و ابزار نیازمند است و این سؤال پیش ‌‌‌می‌آید که این لوازم چیستند؟

دربارۀ هستی، مصالح و ابزار ‌‌‌می‌توانند هستندگانی باشند که وجود دارند: اتم‌ها، کوه‌ها، خورشید، طوفان و … اما هیچ‌یک از این هستندگان برای هایدگر جذابیت لازم را ندارند. هایدگر ‌‌‌می‌پرسد «در کدام هستنده معنای هستی را باید دریافت»؟

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب شر و بشر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *