واژه عقل و تناقض عقل در فلسفه کانت واژه «عقل» در فلسفه کانت، دارای چند معنا است - نشر پیله

واژه عقل و تناقض عقل در فلسفه کانت

کتاب انقلاب فلسفی کانت
Rate this post

عقل و تناقض عقل

  کانت تمام عقلگرایان، از روزگار باستان تا زمان خود، از جمله افلاطون، ارسطو، مدرسیون اواخر قرون وسطی و رنسانس و دوره جدید –لایب­نیتس، پیروان لایب­نیتس و خود کانت در دوره پیشانقدی- را در زمره جزم­اندیشان قرار می­دهد. کانت می­گوید که او، خود در آن سال­ها در «خواب جزمی» فرو رفته بود، تا اینکه چالش­های شکاکانه و تردیدآمیزی او را به سمت کشف مسیری تازه راند.

دقیقاً چه کسی کانت را از خواب جزمی بیدار کرد؟ کانت به دو صورت به این پرسش پاسخ می­دهد. او در تمهیدات، این اعتبار را به هیوم می­دهد، در حالی که در جایی دیگر بیدارکردنش از خواب جزمی را به تناقض[های] عقل نسبت می­دهد. این دو، بنا به گفته بعضی، دو عامل مجزا و جدا از هم هستند، اما همان­طور که بعداً خواهیم دید، آنها واقعاً با هم مرتبط­اند.

مراد کانت از تناقض عقل، تناقضاتی است که همواره در استدلال فلسفی، هنگام تلاش برای شناخت جهان در کلیت آن و شرح مشخصه­های آن بدون نقد، روی می­دهد. آیا جهان به خودی خود از نظر زمانی، آغازی دارد؟ آیا به لحاظ مکانی متناهی است یا نامتناهی؟ آیا جهان متشکل از رویدادهای تصادفی و بی­هدف است، یا متشکل از رویدادهای تعیین‌یافته [از جانب کسی یا چیری ورای آن]؟ پرسش­ها و مسائلی از این دست، از زمان زنون الیائی تا کنون –به ویژه زمانی که پاسخ، صورت برهانِ صوری به خود می­گیرد- همواره موجب تناقض شده است. بنابراین اقتدار و حجیت عقل فرو ریخت، چراکه استدلال­های متناقض نیز به همان اندازه از حمایت عقل برخوردار بود.

کانت با پیش­انگاره­ای آغاز می­کند که به اعتقاد او تزلزل­ناپذر است و آن این است که عقل، به واسطه مفهوم خود، نمی­تواند با خود متناقض باشد. بنابراین، اگر با وجود این، ما با یک مسأله جدلی­الطرفین رفع­ناشدنی روبرو هستیم، لزوماً باید صرفاً تناقض آشکاری باشد که عمیقاً ریشه در شیوه­های متداول اندیشیدن ما دارد.

از اینجا به بعد، مسیر کانت به جستجوی علل ریشه­ای تناقض[ها] و رفع آن راه می­برد. نتیجه این پژوهش این بود که این تناقض­ها زمانی رخ می­دهند که طرز فکر ما متعلَق­های شناخت خودمان را اشیاء فی­نفسه می­پندارد. بنابراین، [در اینجا] انقلاب کپرنیکی لازم بود که طرز فکر نقدی را که تمایز آشکاری میان اشیاء به منزله پدیدار و اشیاء فی­نفسه می­نهد، جایگزین طرز فکر جزم­اندیشانه کند.

بنابراین، دورنمای فلسفی­ای که کانت آن را ایده­آلیسم استعلایی می­نامد، جایگزین رئالیسم خام می­شود.از آنجا که ایده‌آلیسم استعلایی، همچون یک نتیجه آن، اجازه حل مسائل جدلی­الطرفین و بازگشتِ عقل به خود همچون نظامی منسجم را می­دهد، کانت این نتیجه را همچون نتیجه این واژگون­سازی و جایگزین­ کردن می­بیند که او پیش­نهاده است.

در واقع دیوید هیوم، آن­طور که کانت از او یاد می­کند، او را دو بار از خواب بیدار کرده است: نخست، همچون شکاک مدرنی که امکان علوم طبیعی جدید را از بین می­برد و دوم، همچون یک شکاک کلاسیک که همگرایی­ها و آپریوری­هایی را در عقل کشف کرده است.

هیوم از دکترین تجربی لاک آغاز می­کند که بر اساس آن، همه مفاهیم صحیح و معتبر ما و حتی خود فاهمه (قوه تعقل)، تنها برگرفته از تجربه هستند. هیوم از اینجا به درستی نتیجه می­گیرد که بر این اساس، ما هر گز نباید قادر به دستیابی به یک موجود ابژکتیو یا عینی باشیم و نه قادر به دستیابی به امر کلی و قوانین طبیعی ضروری و پدیدارها باشیم.

قوانین طبیعی ما، همواره مبتنی بر استقراء ناقص خواهد بود و بنابراین هرگز به طور حقیقی کلی نخواهند بود و تصورات ما صرفاً به واسطه همبودی­های تصادفی پیوند می­خورند که این­گونه نیست که لزوماً حاکی از یک واقعیت ابژکتیو یا عینی باشند. در نتیجه: [از یک طرف] از نقطه­نظر فلسفی، یک علم ضروری و کلی امکان‌پذیر نیست.

از طرف دیگر، کانت نمی­توانست تصور کند که هیوم، قوانین نیوتن و همچنین براهین یا بنیادهای ریاضیات را انکار می­کند. در مقابل، چنین می­پنداشت که «عقل سلیمِ» هیوم، او را به پذیرفتن فیزیکِ ریاضی دوره خود مجاب کرده است ولو اینکه استدلال عقلی­ـ­فلسفی او –لزوماً، با توجه به انگاره­های تجربه­باورانه او- حاکی از آن است که چنین علمی امکان­پذیر نیست. نتیجه این خواهد بود که یک علم طبیعیِ معتبر، هم واقعی خواهد بود و هم غیرممکن –تناقضی که تیشه به ریشه حجیت عقل می­زند.

به گمان کانت، علت این تناقض­گویی، عدم موفقیت علوم طبیعی تجربی نبوده است بلکه علت، عدم موفقیت عقل فلسفی است، مادامی که مبتنی بر انگاره­های تجربی است. بنابراین، به منظور تبیین امکان­پذیر بودن علوم طبیعی، ما باید انگاره­های تجربه­باوری را رها کنیم و به جای آن، چنین بیانگاریم که فاهمه یک واقعیت پیشینی مجزا و مستقل است، همچنین چنین بیانگاریم که کار فاهمه محض، نشان دادن پیوند­های ضروری داده­های تجربه و بنابراین، برساختن ابژه و جهان ابژکتیو است.

از اینجا می­توان دریافت که نزاع کانت علیه شکاکیت و جزم­اندیشی نه تنها در رابطه با روش بلکه در رابطه با مضمون و محتوی نیز است. این نزاع، تنها در پی وضع موضع میانه­ای بین این دو (شکاکیت و جزم­اندیشی) نیست بلکه به دنبال به پیش ­راندن فلسفه ایجابیِ متمایز کانت است. همین نظریه کپرنیکی که جایگزین جزم­اندیشی شده است، همچنین به معنای رد شکاکیت چه در شکل عقل­گرایی کلاسیک آن و چه به شکل تجربه­گرایی مدرن آن است، و موفقیت آن در این کار، موجب وضع مجدد نظریه­های انقلابی می­شود.

واژه «عقل» در فلسفه کانت، دارای چند معنا است. وسیع­ترین معنای آن، به ظرفیت و قابلیت ذهن انسانی برای خودآگاهی و تفکر عقلی –یعنی آنچه که موجب تمایز ما به عنوان انسان می­شود- اشاره دارد. در یک معنای محدود­تر، واژه عقل، دال بر کلیه عملکرد­های محضِ (مطلقاً پیشینی) ذهن است، عملکردهایی که دربردارنده هیچ­گونه عنصر حسی و [همچنین] مشتق از حواس نیستند.

(همان­طور که بعداً خواهیم دید، به غیر از تفکر محض در فلسفه کانت، شهود محض و تخیل یا مخیله محض نیز وجود دارد.) سرانجام تفکر محض، هم به عنوان «فاهمه» (Verstand) و هم در معنای فنی محدودی که به ندرت به کار گرفته شده است به عنوان «عقل» (Vernunft) ، عمل می­کند. فاهمه/Verstand  به واسطه کاربستِ خود بر حواس است که کارایی دارد، درحالی که کارکرد عقل/ Vernunft، ربطی به حواس ندارد، بلکه کار آن، نظام­مند کردن فرآورده­ها و نتایج علمی قوه عقل است و این در حالی است که فراتر از این­ها، تلاش می­کند تا به یک واقعیت نامشروط دست یابد.عنوانِ «نقد عقل محض» به طور ضمنی اشار به سه موضوع دارد: 1) نقد، کلیه حدود ظرفیت­ها و قابلیت­های عقلی انسانی را جستجو و ترسیم می­کند؛ 2) نقد، بر عملکردهای پیشینی یا «محض» ذهن متمرکز می­شود؛ 3) جنبه نفی نقد، به عقل در معنای محدود متعالی اشاره دارد، یعنی فلسفه و الهیات عقلانیِ جزم­اندیشانه که مدعی شناخت امر غیرقابل شناخت است.

در واقع در [فلسفه] کانت، تصوری از عقل همچون ایده­ای افلاطونی وجود ندارد؛ موجوداتی دارای عقل وجود دارند، که برای آنها عقلانیتِ محدود، حالت ماهوی و ذاتیِ بودن و فعال بودن آنها است. کانت تأکید دارد که او این فعالیت [-ِ عقل] را نه به مثابه یک فرآیندِ علی در زمان، مورد پژوهش قرار داده است، یعنی آنها را نه به مثابه یک روانشناس تجربی مطالعه کرده است، بلکه آن را همچون فیلسوفی مطالعه کرده است که صور نامتعارفی را می­پژوهدکه از طریق آن ابژه­ها به تفکر می­آیند. بنابراین، او گونه تازه­ای از منطق (یک «منطق استعلایی») را برپا می­کند که جایگزین منطق صوری می­شود (که بعداً خواهیم دید).

کانت مایل به گشودن راز [کارکرد] این صور منطق (در شناخت و علم اخلاق) بود به گونه­ای که برخی از خواننده­ها معتقدند که عقل برای او یک قالب صوری بی­جان بود، یک منظومه قواعد ثابت و لایتغیر. به هرحال، عقل کانتی به واسطه مبدأ و ماهیت خود، همواره آن فعالیت سوژه عقلانی است که در اول شخص به کار می­افتد و او را قادر می­سازد که در همه فعالیت­های فکری خود، ادراکات، احساسات و کنش­های اراده به خود بگوید «من».

به علاوه، عقل کانتی که مورد بحث است، ساکن و بی­جان نیست. آن به واسطه گرایش­های درونی که برای اهدافی تلاش می­کند که ذاتی خود عقلانیت است، جهت­دار می­شود و حرکت می­کند. بنابراین، ما باید برای حصول دیدگاه کامل­تری در باب فرضیات زمینه­ای کانت، مفهوم او از «تمایلاتِ عقل» را بررسی کنیم.

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب انقلاب فلسفی کانت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *