کانت این سؤالات را در سه «مفهوم عقل محض» گرد میآورد: مفهوم روانشناسانه (روح) مفهوم کیهانشناسانه (جهان) و مفهوم الهیاتی (خدا). مراد او از «مفهوم» آنطور که دکارت و تجربهگرایان مضمون ذهنی روزمره مراد میکنند نیست، بلکه مراد او از آن مفهومی برین یا فوقالعاده است که به شکل کلیت صورت گرفته است، مفهومی که بر فراز حوزه تجربی برمیخیزد و کاملاً غیر منطبق بر آن است.
عقل
عقل به واسطه سرشت خود ضرورتاً این مفاهیم را تولید میکند، در حالی که آنها تقریباً همیشه در فلسفه و دین به نتایج مغالطهآمیز و گمراهکننده منجر میشوند. دیالکتیک استعلایی، نقایص موجود در کاربرد متداول این مفاهیم را تحلیل میکند و به صورت جزئی نشان میدهد که مغالطه اصلی آنها چگونه در تفکر ما به نقصهای معینی منجر میشوند. سرانجام، دیالکتیک استعلایی میپرسد که آیا راهی برای تبدیل این مفاهیم به ابزارهای اصلی و به لحاظ نقدی مشروع علم، وجود دارد [یانه].
- برحسب دستگاه کانت، سرچشمه این مفاهیم موجب تنش میان امر مشروط و نامشروط و ارتکاب ما به مغالطه[های] نوعی میشود که متشکل از استنتاج اشتباه اما اجتنابناپذیر از مقدمه به تالی است، بدین معنا که اگر امر مشروط دادهشده باشد، کلِ سلسله شرایطی که آن و به همین ترتیب امر نامشروط را متعین میسازد نیز داده شده است.
کانت با این موافق است که اگر امر مشروط معین است، بنابراین مفهوم امر نامشروط، یعنی مفهوم کلِ زنجیره شرایط پیشین –همچنین حرکت به سوی آن- نیز همراه با آن است؛ اما زنجیره کامل بدین ترتیب معین نیست. ما به عنوان موجودات عقلانی متناهی، تنها میتوانیم در حدود سلسله آیتمهای مشروط حرکت کنیم که از یک ترکیب یا همنهاد متناهی به همنهاد متناهی دیگر گذر میکند (یعنی، از یک بخش تجربه به بخش دیگر تجربه) –بدون اینکه هرگز به کلیتی کامل برسد که تلاش و کوشش ما به آن جهتدار است.
پیش از آنکه چشمانداز کلی استدلال اصلی کانت را ارائه دهیم، یادآوری دو نکته مقدماتی بهجا است. نخست اینکه، کانت جاودانگی روح، وجود خدا و فعلیت آزادی را رد نمیکند. او تنها امکانپذیر بودن اثبات برهانی آنها توسط عقل شناختی محض را رد میکند. نتیجه انکار نیست بلکه نامعین بودن آنها است.
در این زمینه: واژه عقل و تناقض عقل در فلسفه کانت
برگرفته از کتاب: انقلاب فلسفی کانت