روشنگری آلمانی و مذهب
در قرن هجدهم مسائل مذهبی البته با وجود نگرشهای جدید به دنیا، همچنان بسیار حائز اهمیت بودند. آلمان در همهی سطوح اجتماعی خود کشوری کاملاً مذهبی باقی مانده بود و به همین دلیل کشوری با منازعات مذهبی به شمار میرفت.
مذهب نه تنها در شکلِ راستآیینی و زهدباوری حضور داشت، بلکه در اندیشهی روشنگری نیز تأثیر گذار بود، تا جایی که روشنگری این پرسش را مطرح میکرد که یک مذهب عقلانی چگونه امکانپذیر است.
- با اینکه روشنگران در ابتدا (نظیر کریستیان تومازیوس) در مسائل مربوط به مذهب دخالتی نمیکردند، اما نزد نسل دوم از روشنگران (نظیر کریستیان ولف) اولین تلاشهای عمده برای یک الهیات فلسفی جامع بهوجود امد.
علاوه بر این مسائل مذهبی به دو شکل عمده مطرح بودند، یعنی مسئلهی تئودیسه، دربارهی انسانشناسی، پرسشی دربارهی تقدیرِ انسان بیان شد، به این دلیل که از یکسو خداوند بیشازپیش به یک اصل عقلانی بدل شده بود و از طرفی به این سبب که معنای جهان در کل و معنای زندگی انسانی به صورت خاص، دچار تردید بیشتری قرار گرفته بود.
تا اواسط قرن هجدهم مسیحیت پایه و اساسی بدیهی برای اندیشه به شمار میرفت و در نیمهی دوم این قرن بود که مذهب وحیانی بهطور کلی به یک مشکل بدل شد و بحثی آزادتر در مورد مذهب شکل گرفت. بهطور کلی میتوان گفت که مذهب در روشنگری دستخوش تغییرات شد و دیگر نیروی فکری غالب به شمار نمیرفت.
به جای مذهب، اخلاق نیروی محرک و حتی مذهبِ جایگزین شد، البته در ابتدا اخلاقی مبتنی بر مذهب بود، اما درنهایت اخلاقی مبتنی بر عقلِ صرف ظاهر شد، عقلی که خود مبنای مذهب بود.
این اخلاق نه یک اخلاق خصوصی، بلکه اخلاقی است که رسالت خود را بر اساس اصول بدیهی، در توجیه قانون و درنتیجه حکومت و همچنین تردید وارد کردن در شکلهای نمودِ آن، میبیند.
- رشد و توسعهی عقل عملی به صورت سیستماتیک، منجر به جهش بزرگ و غیر منتظرهای در «قانون طبیعی» شد.
آلمان از ساموئل پوفندورف و کریستیان ولف تا ایمانوئل کانت و فریدریش هگل به سرزمین آموزهی قانون طبیعی بدل میشد.
به حقوق بینالملل (گروتیوس) جدید کمتر توجه میشد که در اصل قانون جنگ و صلح بود و قانون حکومتیِ (توماس هابز) که در ابتدا به همان میزان نادیده گرفته میشد، به یک آموزهی اخلاقی و فراگیر از وظایف بدل شدند، آموزهای که از دولت در برابر کلیسا حمایت میکرد تا حقوق فردی را از حکومت مطالبه نماید.
اخلاق، مذهب به ظرفیتی برای انتقاد از سیاست بدل میشد. تنها از میانه قرن هجدهم به بعد بود که هنر بهتدریج به نوعی مذهبِ جایگزین تبدیل میشود، البته تا زمان «ایدهآلیسم» آلمانی که خود تا حد زیادی یک الهیات فلسفی جدید و آزادتر محسوب میشد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب امید به عقل (فلسفهی روشنگری در آلمان)