یک اتهام منزجرکننده که کاملاً برخلاف خصلت تفکر سیاسی ماکس وبر است این گزاره است که او راه را برای آلمانِ هیتلر هموار کرد.
اتهام به ماکس وبر
گفته شده است که مفاهیم جامعه شناختی او (همچون رهبری کاریزماتیک و سلطه)، انگیزههای سیاسی او مبتنی بر ناسیونالیسم و امپرالیسمِ آن زمان و بینشهای رئالیستی وی دربارۀ اهمیت قدرت و خشونت در سیاست، در خط نازیسم قرار دارند. همچنین گفته شده است که تمایز میان اخلاق مسئولیت و اخلاق اصول منجر به کنار زدن همه اصول به نفع خشونت و قدرت میشود.
- اما مشاهدۀ شیطان و شناخت آن، چنانکه هست، به معنای دنبالهروی از آن نیست. آیا ماکس وبر مدافع این امر بود که قدرت و خشونت، اصولِ مسلّمِ بیچونوچرا هستند؟ قطعاً خیر. او در مقالهای دربارۀ معنای نفی قضاوتهای ارزشی مینویسد:
«در سپهر قضاوتهای ارزشی کاملاً امکانپذیر است که پذیرش یک دولتِ بسیار قدرتمند چونان ابزاری قهرآمیز در برابر مخالفان، معنادار و قابل دفاع باشد، اما در عین حال نباید هرگونه ارزش ذاتی برای دولت قائل باشیم، بلکه آن را صرفاً چونان هدفی ابزاری در نظر بگیریم که بوسیلۀ ارزشهای بسیار متفاوتی که به دولت شأن و منزلت میبخشد تحقق مییابد، اما تنها به شرطی که هیچ تلاشی برای کنار گذاشتن شأن و جایگاه فرعی بودن دولت صورت نگیرد.»
- این جمله که در آن ماکس وبر از امکان صحبت میکند، به این معناست که در دنیای واقعی قدرت وجود دارد و از آن در هنگام ضرورت مانند یک پناهگاه استفاده میشود.
دولت یک ضرورت است. با این حال، ماکس وبر دولت را دوست نداشت، در عوض، آن را همچون هیولای گیجکننده میدید. دولت همچون هدفی فنی یا ابزاری حیات و بقاء خود را با ابتناء بر مسئولیت سیاسی همه اعضای خود ادامه میدهد. هنگامی که سیاستمداری و دولتمردی جای خود را به مدیریت خودنگهدارندۀ مطابق با قواعد مرسوم بدهد وضعیت گره میخورد.
- اگر قدرت و ابزارهای فنی خشونت از هم جدا شوند و به موجودیتهای مستقل تبدیل شوند، دولت نابود میشود. دولت بدون ارادهٔ آزاد مردمی که آن را حفظ کنند، از بین میرود.
در این زمینه: ماکس وبر مورخ جهانی
برگرفته از کتاب: ماکس وبر سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف