غرب
کتاب پیش رو اثر دیگری دربارهی انحطاط غرب است. دو نکته در میان آثار متعددی که در این باب منتشر شده است مغفول مانده که من بر آن شدم تا به آنها بپردازم. نخست آنکه من این زوال را نه به شیوهای تمثیلی، که با روشی استنتاجی تفسیر کردهام.
- فرض من بر آن است که جهان، قابل فهم و انسان، آزاد است، پس پیامدهایی که ما در حال حاضر با آنها دست و پنجه نرم میکنیم، ناشی از بایستگیهای زیستی یا ذاتی ما نیست، بلکه محصول انتخابهای نابخردانهی ما است. دوم آنکه من تمام تلاش خود را کردهام تا حداقل بارقههایی از یک راه حل را برای این معضل بیابم؛ با این باور که نباید تحلیل علمیای را پذیرفت که مدعی است انسان فاقد ظرفیت اخلاقی است.
من به بررسی جهانی پرداختم که عرصهی این موضوعات است و در این میان چیزی که مرا عمیقاً شگفتزده کرد، ستیزهگری بر سر پذیرش برخی امور واقع آغازین بود. شاید نظریهی ویگدربارهی تاریخ،یکی از علل این ستیزهگری باشد. نظریهای بر این مبنا که جدیدترین نقطهی زمان، دقیقاً زمانی است که رشد و توسعه به اوج میرسد.
بیتردید این اندیشه بر پایهی نظریهی تکامل بنا شده که بدون هیچ چون و چرایی مسیری یکطرفه را از سادگی به سوی پیچیدگی ترسیم میکند. با این همه به نظر میرسد که مصیبت اصلی ژرفتر از این باشد. مشکل وحشتناک زمانی فرا میرسد که در نمودی واقعی، انسان بخواهد بهتر و بدتر را از یکدیگر تمییز دهد. آیا معیارهای ارزشی انسان امروز به قدر کافی منطقی است که بتواند در برابر گزارههای این چنینی، خردمندانه عمل کند؟
دور از انصاف نیست که بگوییم انسان مدرن از نگاه اخلاقی ابله شده است. معدودند کسانی که خواهان آزمودن زندگی خویش باشند، یا کسانی که پذیرفته باشند که وضعیت کنونی ما منحط است و از این بابت خود را سرزنش کنند؛ اینان همان کسانی هستند که میپرسند آیا انسان امروز فهمیده که ایدئال برتر اساساً به چه معناست.
شاید کسی بگوید که تفکرات انتزاعی اهمیت خود را از دست دادهاند، اما آیا هم او زمانی که در برابر ثبوت خشکترین تفکرات قرار گیرد، در حالی که نتواند آنها را تغییر دهد یا از آنها چیزی بیاموزد، باز چنین میاندیشد؟ به مدت چهار قرن هر کس کشیش خود و در عین حال استاد اخلاق خودش بوده و پیامد این مسئله، آشوبی است که همان وفاق حداقلی بر سر ارزشهای ضروری حکومتها را نیز تهدید میکند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب ایده ها پیامد دارند