پارلمانتاریسم و عملگرایی
انگلستان، منطقهای که امروزه بریتانیا نامیده میشود، از دوران قدیم به دلیل موقعیت جغرافیایی خود (واقع بودن در یک جزیره) توانسته از تأثیرات بیرونی در امان باشد. این جزیره که در ابتدا به انگلیس، ولز و اسکاتلند تقسیم بندی میشد، به تدریج با زور اسلحه متحد گردید.
ایرلند نیز به زیر سلطه انگلستان درآمد، اما بارها علیه برتری و سلطه انگلستان قیام کرد، مسئلهای که به تقسیم این کشور منجر شد که تا به امروز نیز تداوم داشته است. بنابراین تاریخ فکری انگلستان در قرن هجدهم میلادی شامل تمایزات و پیوندهای بین انگلستان از یک سو و ولز، اسکاتلند و ایرلند از سوی دیگر میشود.
از دوران قرون وسطی، در مبارزات بین پادشاهان و بارونها نوعی پارلمان اشرافی ایجاد گردیده بود که بعدها اشراف زادگان طبقه پایین «نجیب زادگان» و شهروندان متمول نیز به آن پیوستند، به نحوی که در انگلستان از قرن چهاردهم میلادی یک پارلمان با دو مجلس (عوام و اعیان) در حکومت مشارکت داشتهاند. در دوران هنری هشتم تصمیم وی مبنی بر جدایی کلیسای انگلستان از رم، منجر به ایجاد کلیسای انگلیکان گردید.
به این ترتیب وضعیت مذهبی پیچیدهای ایجاد شد، چون اسکاتلند و ایرلند (و همچنین اقشاره گستردهای در انگلستان) در ابتدا کاتولیک باقی ماندند و سپس در اسکاتلند، شکل ستیزه جویانهای از کالوینیسم پدیدار گشت که به عنوان پرزبیتاریسم (وابسته به کلیسای مشایخی پروتستان) به انگلستان گسترش یافت. کالوینیستهای انگلیسی که به دلیل سخت گیریهای ملموس اخلاقی «پیورتینها» نامیده میشدند، در بین شهروندان طبقه متوسط و همچنین در پارلمان اکثریت قابل توجهی پیدا کردند.
علاوه بر این فرقههای متعددی در انگلستان به وجود آمدند که کوئیکرها در بین آنها از همه شناخته شده تر بودند. از دید کلیسای انگلیکان که توسط الیزابت اول به عنوان کلیسای حکومتی به رسمیت شناخته شد، این فرقهها همگی دگراندیش و معاند محسوب میشدند.
قرن هفدهم میلادی در انگلستان به شدت تحت تأثیر اختلاف بین پارلمان تشکیل شده ازگروههای مختلف مذهبی و پادشاهان اغلب کاتولیک و مستبد از خاندان استوارت قرار داشت. پس از یک جنگ داخلی کوتاه مدت الیور کرامول رهبر ارتش پارلمان خواه، در سال 1649 دستور اعدام پادشاه را صادر کرد و به این ترتیب نظام سلطنت از میان برداشته شد.
اگر چه وی از مدارا نسبت به سایر فرقهها (به استثنای) کاتولیکها پشتیبانی میکرد، اما در واقع پیورتینها که پیش از این نیز مورد آزار و اذیت قرار داشتند، همانند کاتولیکها فرقهای چندان مطلوب به شمار نمیرفتند، در دوران حاکمیت وی همچنین تعداد محاکمات جادوگران بسیار افزایش یافت.
با این همه اندکی پس مرگ کرامول خاندان استوارت بار دیگر به قدرت رسید و یک نظام پادشاهی جدید و بیتعصب و علاقه مند به امور دنیوی، جایگزین یک دیکتاتوری نظامیِ مذهبی- اخلاقی شد. اما هنگامی که پادشاهان جدید سیاست کاتولیکگرایی را بار دیگر در پیش گرفتند، پارلمان با تصویب قوانینی که تا قرن نوزدهم میلادی معتبر بودند، همه غیر انگلیکانیها را از عهده دار شدن سمتهای بالای حکومتی محروم نمود.
پارلمان همچنین پادشاه را برکنار کرد و در جریان انقلاب شکوهمند، ویلیام اورانژ را به عنوان ویلیام سوم به پادشاهی منصوب کرد. به این ترتیب صد و پنجاه سال جنگهای داخلی و مذهبی به پایان رسید و در اصل پارلمانتاریسم و پروتستانیسم به پیروزی دست یافتند.
پادشاه حقوق پارلمان را به رسمیت شناخت و پارلمان نیز با تصویب قوانینی، مدارای محدود و آزادی مطبوعات را اعلام نمود. به این ترتیب یک عملگرایی خاص، حسی برای آنچه که شدنی است، جایگزین درگیریهای خونین شد. از نظر سیاسی و اجتماعی حال پادشاه و پارلمان، طبقه اشراف و شهروندان در چارچوب یک قانون اساسی با هم ادغام میشدند؛ در امور مذهبی نیز سازش و مدارای نسبی به جای آزار و اذیت متقابل، حاکم گردیدند.
از این به بعد تحولات سیاسی داخل به نسبت غیر دراماتیک جریان یافت، درگیریهای سیاسی احزاب ویگها و توریها جایگرین نزاعهای نظامی شد. در حدود سال 1700 تلاشهای اعتقادیِ خشونت طلبانه تقریباً از بین رفتند و منافع اقتصادی مورد توجه قرار گرفته و حائز اهمیت شدند.
در قرن هفدهم میلادی انگلستان با وجود تمامی خصومتهای سیاسی داخلی به قدرت اصلی تجارت و استعمار تبدیل شده و از کشوری کشاورزی به کشوری تجاری بدل گشت. به دلیل روح لیبرال جدید، تجارت آزاد امری بدیهی بود و به این ترتیب دوران رونق اقتصادی شروع شد.
علاوه بر این از اواسط قرن هجدهم میلادی شروع انقلاب به اصطلاح صنعتی مشهود بود، به سرعت و به صورت متوالی ماشین ریسندگی (1764)، ماشین بخار (1765) و ماشین بافندگی مکانیکی (1765) اختراع شدند و انگلستان به اولین کشور صنعتی جهان تبدیل گشت.
به همین دلیل نیز مشکلات جدید اجتماعی عصر صنعتی در اینجا بسیار زودتر از هر جای دیگر نمایان گردید، جامعه انگلستان به ویژه در نیمه دوم قرن هجدهم میلادی به شدت تحت تأثیر بیبضاعتی جدید و منابع جدید ثروت قرار گرفت. علاوه بر این انگلستان بعد از اعلام استقلال ایالات متحده آمریکا (1776) مستعمرات خود در آمریکای شمالی (به استثنای کانادا) را از دست داد.
به هر اندازه که در انگلستان پیش زمینههای سیاسی، مذهبی، اجتماعی و اقتصادی برای دوران جدید حائز اهمیت به شمار میرفتهاند، اما این تحولات فلسفی و علمی بودهاند که به عنوان مبدأ یک طرز فکر و نگرش جدید تعیین کننده شدهاند. در قرن هفدهم میلادی، در انگلستان پایههای بنیادی مدرنیته در فلسفه و علوم طبیعی نهاده شد.
پس از آنکه گرایش به نومینالیسم (اصالت تسمیه) از اواخر قرون وسطی در فلسفۀ حائز اهمیت مدرسیِ انگلستان و اسکاتلند رایج شد، در تطابق با آن گرایشی قدرتمند به تجربهگرایی ایجاد گشت، یعنی گرایش به تحقیقی «عاری از متافیزیک» در مورد واقعیتهای تجربه، موضوعی که تا به امروز ذهنیت انگلوساکسونی را تحت تأثیر قرار داده است.
فرانسیس بیکن اولین فیلسوف مدرنی بود که عصر آتی را عصر علوم طبیعی اعلام نمود و تلاش کرد از طریق آزمایشهای خود مقدمات چنین عصری را فراهم آورد؛ وی در عین حال به عنوان لرد اعظم نقش مهمی در شکل گیری ایده آل فیلسوف و پژوهشگر نجیب زاده در انگلیس بر عهده داشت. نوآوریها و دگرگونیهای علمی- فلسفی حال خارج از دانشگاههای سنتی روی میدادند.
در سال 1662 «انجمن سلطنتی» تأسیس شد که به مرکزی برای تحقیقات سازمان یافته بدل گشت. این تحول و پیشرفت علوم طبیعی که در ابتدا به عنوان فلسفه طبیعی درک میشدند، با رابرت بویل که از بنیانگذاران شیمی بود و ایزاک نیوتن که فیزیک مدرن را پایه ریزی نمود، به اوج خود دست یافت. در قرن هجدهم میلادی، پژوهشها مطابق با «روح زمان» از بررسی پرسشهای اساسی رویگردان شد و به مسائل عملی، به ویژه به مسائل و اصلاحات فنی و پزشکی روی آورد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب عصر روشنگری