تنوع چشمگیری در میان پژوهشگران سیاست خارجی آمریکا دربارۀ ماهیت ایالات متحده بهعنوان یکی از کنشگران روابط بینالملل وجود دارد. چنانکه در مکتب (نئو)رئالیست استدلال میشود، ایالات متحده نمونه اعلای یک قدرت بزرگ است که به ارتقا و گسترش منافع ملی خود در سیستم بینالمللی آنارشیکِ خودیاری علاقمند است. (نئو)رئالیستها به دو گروه تقسیم میشوند. گروه اول رئالیستهای تدافعی هستند که به ایالات متحده، مانند دیگر قدرتهای بزرگ، به چشم یک متقاضی امنیت با منطق دفاعی نگاه میکنند که به کفایت دفاعی و بازدارندگی علاقمند است . گروه دوم رئالیستهای تهاجمی هستند که ایالات متحده را همچون یک قدرت میبینند که ناچاراً و به گونهای «تراژیک» درگیر گسترش و هژمونی در جستجوی امنیت است.
با وجود تنوع تئوریک و شکاف موجود در مکتب (نئو)رئالیست عمدتاً شاهد کمرنگشدن اختلاف موجود جمعی آنها دربارۀ شدت جهتگیری توسعهطلبانه سیاست خارجی ایالات متحده در سالهای اخیر هستیم. اکنون هردو (نئو)رئالیستهای دفاعی و تهاجمی بهطور کلی سیاست خارجی ایالات متحده را در عمل هژمونیک و مغایر با منطق پیگیری امنیت میدانند و بنابراین از جهتگیری آن خصوصاً در دوران پس از یازدهم سپتامبر انتقاد دارند کریستوفر لاین در اثر مهم خود با تلفیقِ بینش نئورئالیسم تدافعی و تهاجمی و رئالیسم نئوکلاسیک به تجزیه و تحلیل کلان استراتژی ایالات متحده از اوایل دههٔ 1940 میپردازد. او با بررسی قوام تاریخی سویهٔ هژمونیک آمریکا، اهمیت یازدهم سپتامبر را بهعنوان رخدادی سرنوشتساز و نقطهٔ عطف رد کرده و در عوض آن را یک «بنیان مناسبِ تقریبا مشکوک» برای یک دهه و برای یک دکترین مستحکم در نظر میگیرد. حمله به عراق، درگیری مداوم و پیوسته با ایران و کرهٔ شمالی و گسترش حضور ایالات متحده در خاورمیانه همگی بهعنوان محصول طبیعی و فرعی این ویژگی بنیادی تلقی میشوند که بسیار فراتر از استراتژی اصیلتر موازنهٔ «از راه دور» است که میتوانست منافع مشروع امنیت ملی ایالات متحده را تأمین کند.
فرهنگ استراتژیک
دیدگاههای لیبرال دربارۀٔ سیاست خارجی ایالات متحده معمولاً منافع تاریخی این کشور در حمایت از نظم بینالمللی لیبرال، ایجاد نهادها و رژیمهای بینالمللی و الگوهای اتحاد و امنیتِ بناشده بر پایهٔ مجموعهای از هنجارها و نهادهای مشترک داخلی و مسئولیت در قبال «صلح دموکراتیک» را پررنگ میکند. این دیدگاه، علاوهبر وابستگی متقابل اقتصادی، بر ادغام ویژهٔ قدرت نرم بهعنوان منبع جذب و نفوذ و تجلی نظم بینالمللی لیبرال و قانون-محور به رهبری ایالات متحده تمرکز دارد. به گفتهٔ جان ایکنبری و آنماری اسلاتر در پروژهٔ پرینستون، ایالات متحده با توجه به میراث تاریخی بینالمللیگرایی لیبرال خود باید «یک نهاد جدید» مانند «انجمن جهانی دموکراسیها» را به پشتوانۀ «برتری نظامی» و «اتحاد احیاشدهٔ ناتو» گسترش دهد که در آن «آزادی و قانون در نهایت در سایۀ حمایت نهاد قدرت قرار دارند.»
در این جهان، «برتری دموکراسیهای لیبرال برای جلوگیری از بازگشت به رقابتهای امنیتی بیثبات و خطرناک ضروری است.» در صورت لزوم، مداخلات پیشگیرانۀ نظامی ناتو در خارج از سازمان ملل متحد میتواند آخرین چاره باشد. بازدارندگی باید «بروز شود» تا کشورهایی با «فرهنگهای استراتژیک مختلف» تحت کنترل درآیند. در مورد جایگاه ایران در این جهان، ترسهای امنیتی مشروع آن باید با نوعی اطمینان از «امنیت منفی» رفع شود. با این وجود، «آمریکا باید برای جلوگیری از ایران هستهای ریسکهای بسیاری را متحمل شود» و تضمین کند که چنین اقدامی زندگی را (برای ایران) به «تجربهای کاملاً ناخوشایند» تبدیل خواهد کرد.
برداشت سازهانگارانه از سیاست خارجی ایالات متحده ریشه در دیدگاههایی دارد که این کشور را به گونهای تاریخی بهعنوان موجودیتی ایدئولوژیک با ادعای «استثناییگرایی» (هانت، ۱۹۸۷) و «مشیت» (قدرت معنوی) به شمار آوردهاند. در بین مورخان واقعگرای نخستین، گدیس که در آثار نخست خود به نقد پساتجدیدنظرگرایانۀ تاریخنویسان چپ میپرداخت، بعدها با ارزیابی مجدد جنگ سرد از منظر ایدئولوژیک و روانشناختی به برداشت سازهانگارانهتری از نقش آمریکا رسید و تقصیر اصلی را به گردن تمایلات و سیاست ایدئولوژیک شوروی و نقش مهم بیاعتمادی و پارانویای ناشی از آن انداخت (گدیس، ۱۹۹۸). در زمانهٔ پس از حملهٔ غافلگیرانه یازدهم سپتامبر، آمریکا به سالهای اولیه جهانبینی و سیاست هژمونی که مبتنی بر یکجانبهگرایی و پیشدستی-«نگرش سدهٔ نوزدهمی که در آغاز سدهٔ بیستویکم بد بازی میکند»
در این زمینه: بی اعتمادی معاصر آمریکا و اروپا به ایران
برگرفته از کتاب تنهایی استراتژیک ایران