قانون
بازیهای زبانی به شکلهای زندگی پیوند خورده اند و همانند بازیِ سلام کردن بر طبق قوانینی خاص انجام میشوند، بدون آنکه «همه جا محدود به قوانین» باشند. همانند برخی بازیهای معمولی، در بازیهای زبانی نیز اجرای برخی قوانین به گویندگان آن واگذار میشود.
با این همه انجام این بازیهای زبانی به طور معمول به اندازه کافی نظم و ترتیبی را نشان میدهد که بر اساس آن میتوان گفت که انجام دهنده این بازی زبانی در حین انجام آن از قانونی تبعیت میکند. البته به طور دقیق نمیتوان گفت که منظور از «قانونی که به آن عمل میشود» چیست.
در اینجا احتمالات فراوانی قابل تصور است، برای نمونه: «فرضیهای که به صورت رضایت بخشی استفاده از کلمات را آن گونه که ما زیر نظر میگیریم، توصیف مینماید، یا قانونی که هنگام استفاده از کلمات در نظر گرفته میشود، یا قانونی که پاسخ ما به پرسشی است که در مورد قاعده بازی آن را مطرح کرده ایم.
به نظر نمیرسد که پاسخی کلی در این زمینه وجود داشته باشد. و علاوه بر این موردی وجود دارد که نظارت و مشاهده استفاده از زبان «قانون مشخصی را نشان نمیدهد»، و همچنین موردی قابل تصور است که ما قوانین را در جریان بازی «تغییر میدهیم» به عبارتی دیگر «موردی که ما بازی میکنیم و در حین بازی، قوانینی را تنظیم میکنیم».
در دو مورد آخر به ندرت میتوان صحبت کردن به یک زبان را به عنوان عمل یا رویکردی مبتنی بر قانون به تصویر کشید. در مواردی که این موضوع در آنها قابل درکتر به نظر میرسذ، ویتگنشتاین استفاده از یک تصویر را جهت قیاس کردن قانونِ (قوانین) تعیین کننده بازی زبانی ما با یک تابلوی راهنما، پیشنهاد میکند.
چون هر قانونی «همانند یک تابلوی راهنما» در کنار ساحل عمل میکند. چنین تابلویی مسیر را به ما نشان میدهد، اما همانند سایر قوانین مانع از سایر مسیرهایِ مشکوکِ ممکن نمیشود. برخی مواقع میتوان مسیری را که تابلوی راهنما نشان میدهد به روشهای متفاوتی درک نمود. و حتی در مورد نحوه رفتن نیز تردید داشت. «از طریق خیابان، جاده خاکی یا غیره؟»
علاوه بر این میبایست با توافقنامههایی مشخص نیز آشنا بود، در غیر این صورت تابلوی راهنما به تنهایی کافی نخواهد بود، توافقنامههایی نظیر دنبال کردن تابلو در جهت نوک پیکان و نه بر عکس. با این همه ویتگنشتاین معتقد است: «یک تابلوی راهنما زمانی بدون ایراد است که تحت شرایط عادی بتواند هدف خود را برآورده نماید» وقتی که تابلوی راهنما ما را به مقصد رساند، هرگز به این مسئله فکر نمیکنیم که میتوانستیم به صورت اساسی آن را به گونهای دیگر تعبیر کنیم.
البته نباید از صراحت اساسی تفسیر هر قانون وسوسه شد، تا آنچه «تبعیت از یک قانون» نامیده میشود را بتوان اصولاً به عنوان تفسیری از نشانه و علامت به تصویر کشید. چون تسلیم شدن به این وسوسه فلسفی، مناسب برای منجر شدن به یک وضعیت ضد و نقیض است، وضعیتی که سبب میگردد توانایی ما جهت پیروی از یک قانون غیر قابل درک به نظر رسد.
ویتگنشتاین این موضوع را با مثالی از یک کلاس درس تشریح میکند که در آن دانش آموزی میبایست بیاموزد که چگونه میتوان با قوانین ریاضی «1+» یا «2+» رشتهای از اعداد را به وجود آورد. اما به اعتقاد معلم، این طور به نظر میرسد که دانش آموز تنها یاد گرفته از قانون «2+» پیروی نماید.
«ما میخواستیم برای امتحان قدرت درک دانش آموز تمرینات را در محدوده اعداد تا 1000 انجام دهیم. حال اجازه میدهیم تا دانش آموز برای نمونه رشتهای از اعداد بزرگتر از 1000 را با قانون ریاضی «2+» به وجود آورد، دانش آموز مینویسد: 1000، 1004، 1008، 1012.»
ما به او میگوییم: «نگاه کن، چه انجام داده ای» وی منظور ما را متوجه نمیشود، به او میگوییم: «تو باید اعداد را با عدد دو جمع کنی، اما نگاه کن که تو چگونه این رشته اعداد را شروع کرده ای!» دانش آموز در پاسخ میگوید: «بله، اما این درست نیست؟ من فکر میکردم که باید این طور انجام دهم.» وی با اشارهای به اعداد میگوید: «من به روشی مشابه عمل کرده ام» دیگر یادآور شدن قاعده مورد نظر و تکرار مثالها برای این دانش آموز ثمر بخش نیست.
در این مورد خاص میتوانیم بگوییم: این دانش آموز به طور طبیعی هر دستوری را بر اساس توضیح ما درک میکند، به این گونه که ما از وی خواسته ایم: «تا 1000 هر عددی را با عدد دو جمع بزن، تا 2000 هر عددی را با 4 و تا 3000 هر عددی را با 6 و به همین ترتیب»
و حتی میتوانست چنین نظری داشته باشد که بر طبق تعبیر وی، منظور از دستورالعمل همان قانون ارائه شده است. چون هر دنبالهای میتواند به کمک یک توضیح مناسب به عنوان توافق با قانون یا تضاد با آن تعبیر شود.
به همین دلیل این پرسش مطرح میشود که: «اما چگونه یک قانون میتواند به من بیاموزد که در این جایگاه»، به عبارت دیگر در نقطهای دلخواه از دنباله یک قانون، «چه کاری باید انجام دهم؟ چون هر کاری که همواره انجام میدهم، میتواند به واسطه تفسیری خاص، با قانون سازگار باشد».
ویتگنشتاین در این باره پاسخ میدهد: «نه، این نباید به این معنا باشد. بلکه هر تفسیری به همراه موضوع تفسیر شده نا مشخص است. تفسیر نمیتواند برای موضوع تفسیر شده به عنوان پشتیبان عمل کند. تفاسیر به تنهایی معنای هر قانونی را تعیین نمیکنند» (PU 198). بلکه برعکس میبایست فعالیت عمومی، اجتماعی بر طبق قانون وجود داشته باشد، فعالیتی که فقط میتواند ناشی از اختلاف تفسیرها باشد، چون چنین اختلافی، معیاری برای این مسئله ارائه میدهد که آیا یک فعالیت در هر مورد میتواند مطابق با قانون و یا مغایر با آن تلقی گردد.
بنابراین ویتگنشتاین میخواهد بگوید، «یک فرد تا زمانی از یک تابلوی راهنما تبعیت میکند که یک استفاده همیشگی، یک عرف، وجود داشته باشد» (PU 198)، در غیر این صورت میتوان در این مورد بینهایت بحث کرد که باید از یک تابلوی راهنما در جهت فلش پیکان و یا در خلاف آن پیروی کرد.
اما فرد چنین کاری را انجام نمیدهد، چون در راستای یادگیری یک عمل فرهنگی، فرد آموزش دیده تا به یک تابلوی راهنما یا هر بیان قانونی با روشی معین واکنش نشان دهد، برای نمونه این موضوع را میتوان در چگونگی یادگیری اعداد اصلی و جدول ضرب توسط کودکان مشاهده کرد. در اینجا نباید با کودکان در مورد اینکه کدام روش ممکن و یا مطابق با قانون است بحث نمود، به عبارت دیگر نباید تلاش کرد تا تفسیرهای خاصی از بیان قوانین به صورت استدلالی در اختیار آنها قرار گیرد، بلکه به سادگی عمل استاندارد محاسبه کردن در کلاس به اجرا گذاشته میشود.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب ویشتگنشتاین و پیامدها