پیشداوریهای لیبرالی با پدیدۀ توتالیتر
مشکلی که پیشروی هر تلاشی به منظور تحلیل یک خطر واقعاً جدید برای جایگاه انسانی وجود دارد، گرایش شدید ما به آشنا دانستن چیزهای ناآشنا است. با توجه به وحشتهای توتالیتاریسم، این گرایش انسانی بسیار انسانی، گرایشی کاملاً قدرتمند است.
ما میپنداریم که تجاوز توتالیتری به آزادی و کرامت انسانی با تعدیات جباران گذشته از یک سنخ است؛ اینکه هیتلر و استالین شیفتۀ قدرت بودند و سیستم اردوگاههای کار اجباری بازتابدهندۀ شهوت قدرت آنهاست. برابر با این دیدگاه، مرگ میلیونها انسانِ بیگناه در اردوگاهها عمق جنونِ خودبزرگبینی رهبران را نشان میدهد.
آثار داستانی مانند ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر مشوق این گرایش ما است. از نظر کوستلر، توتالیتاریسم استالینی اساساً عنان از کف ماکیاولیسم ربود و کاری که انجام داد برکشیدن فایدهگرایی مبتنی بر «هدف وسیله را توجیه میکند» به جایگاه فصلالخطاب در اخلاق سیاسی بود.
بیرحمی ناشی از آرمانگرایی سیاسی راه را برای بالا آمدن جباری هموار میکند که فقدان عذاب وجدان ماکیاولیمآبانه را با همهدشمنپنداری بیحد و مرز درهم میآمیزد. محاسبۀ واقعبینانه جای خود را به افراطکاری دیوانهوار میدهد زیرا قدرت مطلق فساد مطلق میآورد. بدین ترتیب شرّ توتالیتر به طرد محدودیتهای اخلاقی سنتی و آسیبشناسی شخصی تقلیل مییابد.
هانا آرنت متقاعد شده بود تا زمانی که در چهارچوب چنین پیشداوریهای «لیبرالی» با پدیدۀ توتالیتر مواجه میشویم آن را به طور نظاممندی تحریف میکنیم. اولین قدم در درک توتالیتاریسم این است که باید خودمان را از گرایش به شخصیسازی شرّ رژیم و تقلیل آن به تجلی نبوغ اهریمنی رهبران تطهیر کنیم.
همچنین باید درک محدودی از شرّ سیاسی را که از «سنت سترگ» به ارث بردهایم کنار بگذاریم، زیرا این درک تقریباً تنها بر تمنیات خارج از اعتدال حاکم یا عوام متمرکز است. در واقع، میتوان تا آنجا پیش رفت که گفت سنت سترگ اندیشۀ سیاسی غرب اصلاً به شرّ سیاسی – شرّ بهمثابه سیاست – اعتنایی ندارد. [8] به عبارت دیگر، شرّ سیاسی به مسائل عدالت و شکلگیری (یا از ریختافتادگی) شخصیت میپردازد و بنابراین توجه اندکی به ماهیت شرّ سیاسی شده است، چه رسد مشخصاً به پدیدۀ مدرن شرّ بهمثابه سیاست.
همچنین ابزارهای علوم اجتماعی در فهم شرِّ مختص به رژیمهای توتالیتر کمک چندانی نمیکنند، زیرا آنها تقریباً همواره الگویی از وسیله/هدف را به عنوان مبنای تبیین عملکرد نظام اجتماعی یا رژیم سیاسی فرض میگیرند. [9] بیتردید شرّ توتالیتر به ابزارهای بسیار تکامل یافتۀ عقلانیت دیوانسالار نیازمند است اما نمیتوان آن را به این وسایل یا اثرات آنها فروکاست.
اگر اردوگاهها را از نظرگاه معیارهای فایدهگرایانه ارزیابی کنیم، میبینیم که آنها هدررفت عظیمی از منابع کمیاب بودند (شدتگیری تدریجی روند اخراج در مراحل پایانی جنگ جهانی دوم، زمانی که آلمان به دلیل فروپاشی جبهههای دفاعی بهشدت به وسایل نقلیه احتیاج داشت، گواهی است بر نابخردی راهبردی آنها).
با وجود این، اردوگاههای ارعاب و کار اجباری سیستم توتالیتر را متمایز میسازند و به آن شکلی خاص و غَرابت ناشناختهای میبخشند. از نظر آرنت، درگیر شدن در آنچه او «گفتگوی بیپایان با ذات توتالیتاریسم» مینامید، به معنای قرار دادن ارعاب و اردوگاهها در مرکز هرگونه تحلیلی است.
فقط در این صورت است كه میتوان اطمینان اندکی حاصل کرد كه شخص چیزهای ناآشنا را آشنا نمیخواند؛ این به معنای تسلیم شدن به پیشداوریهای «لیبرال» دربارۀ ماهیت و علل شرّ سیاسی نبود. درک این امر بیسابقه به این معنا بود که قوۀ داوری انسان، که از مبنای مرسوم در «عقل سلیم» محروم بود، باید به «تخیل سرشار از هراس» که مستعد «اندیشیدن به وحشتها» است اعتماد کند.
هرچند تمرکز بر ارعاب و اردوگاهها دشواریهای خاص خود را ایجاد میکند، زیرا توتالیتاریسم نه مبدع ارعاب سیاسی بود و نه اردوگاههای کار اجباری. بنابراین روند درک و داوری باید با استقرار منحصربهفرد ارعاب توتالیتر و نظامهای اردوگاهی نازیها و شوروی آغاز شود. این کار به هیچوجه ساده نیست و کاری نیست که تخیل تاریخی در مقابل تخیل نظری از پسش برآید.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب سیاست، فلسفه و ارعاب