برای فهم فلسفۀ سامان-نابهسامانیِ فوگلین، بازشناسی این امر ضروری است که فلسفۀ او، خیزش خیر در برابر شر است. و در پس چهره فوگلینِ تاریخدان، فوگلین پیامبری نهفته است که بر مصیبت آنهایی میگرید که «شَرّ را خِیر برداشت کرده و خِیر را شرّ».
فلسفه فوگلین
داوریها دربارۀ گونههای موجود فلسفه، دربردارندۀ تمییز خیر و شرّ از هم است. فرمهای نیرومند سیاسی، فاشیستی (از جمله بدترین گونۀ آن یعنی حزب نازی) و نیز فرم کمونیستی بودهاند و فلسفۀ زنگاربسته و از ریل خارجشدۀ مدرن تنها اعتراضی سُست علیه حکومتهای استبدادی و جمعگرایِ راست و چپ داشتهاست.
فرمهای بَد، بهشدت بد هستند و فوگلین به هیچ روی، آن منش نجیبانه و دلپسندِ آکادمیک را ندارد تا او را از این بازدارد که کارل مارکس را «کلاهبردار» و یا پیشکسوت او هِگل را شارلاتانی ننامد که کاری جز طراحی «حقههای نابکارانه» ندارد.
- منظور فوگلین از فلسفۀ «راستین» اصولاً همان فلسفۀ «خیر» است و به عبارت دیگر، همان فلسفۀ کلاسیک و مسیحی یعنی میراثِ افلاطون و ارسطو و آگوستین قدیس که توماس آکویناس و مَدرَسیون از دل آنها بیرون آمدهاند.
انگارهای که فوگلین درخصوص فلسفۀ خیر و راستین از آن برخوردار است، به قدری والا و ویژه است که هر فیلسوف فعّالی از تلاش برای ارائۀ چیزی بیش از آنچه که فوگلین گفته؛ بر خود لرزیده و جسارتش را از کف میدهد.
- فلسفه که نقش نگهبانی ما از شَرّ را دارد، همانا «عشقِ به هستی از رهگذر عشق به موجود ربّانی است که همان سرچشمۀ نظمِ آن است».
من، فوگلین را از آن رو یک «آگوستینی» مینامم که به باور او، فلسفه باید «جفت-مفاهیمی را به وجود آورد که خِیر و شرّ را توأمان در خود جای دهد». فوگلین شهرِ خدا را در برابر و برتر از شهرِ انسان برمیشمرد و کارکرد اجتماعیِ فلسفۀ راستین را ایستادگی در برابر اختلالات یا نابهسامانی و تشکیل جمعیتی میداند که در گذر اعصار، همچنان زنده ماندهاست.»
پاسداری از فلسفه در برابر انحرافات، برای انجام وظیفۀ بزرگتر که همانا پاسداری از نوع بشر در برابر انحرافات و استبداد است؛ اهمیّتی حیاتی دارد و باید گفت این مسائل، اهمیتی در حکم مرگ و زندگی دارند.
به منظور روشنسازی این نکته، فوگلین فلاسفۀ شهیری چون مارکس، کنت و هگل که از پرسشهایی با قابلیت از ریشه تهی ساختنِ اعتبار نظامهایشان بازداری میکردند را در کنار رودُلف هوس قرار میدهد. آنها باور داشتند که این پرسشگری میتواند اعتبار نظامهایشان را سست گرداند.
درست همانجور که رودلف هوس فرمانده اردوگاه کار اجباری آشویتس بر ناتوانی یکی از افسران اساس در پاسخگویی به پرسشهای مطرح طی مصاحبۀ یک روزنامه، درست چند هفته پیش از ایراد خطابۀ فوگلین اینگونه شهادت میدهد که هیچ یک از فرماندهان اساس حتی تصورِ تردید کردن در فرامین او را به ذهن راه نمیدادند.
رودلف هوس اظهار میدارد که «چیزی همچو آن، مطلقاً ناممکن بود» و فوگلین چنین مینویسد که «این امر بسیار شبیه به سبک جملهبندی مارکس در اظهاراتش است که چنین پرسشی را برای انسان سوسیالیست، اساساً مبدل به عملی ناممکن میسازد.
بنابراین، ما شاهد سه گونۀ عمده و مشخص هستیم که از منظر آنها، کندوکاو بشری در این حوزهها عملاً ناممکن است و اینها عبارتند از: انسان سوسیالیست (در تبیین مارکس)، انسان پوزیتیویست (در تبیین کُنت)، و انسان سوسیالیست ملّیگرا (در تبیین نازیسم)
در این زمینه: خوانش فوگلین
برگرفته از کتاب: علم سیاست و گنوسیسم