رهبران کشور چین بدون شک مهر خود را بر این کشور کوبیدهاند و تاریخ آغازین چین مترادف با تاریخ مائو تسهتونگ و دنگ شیائوپینگ است. این مائو بود که کمونیستها را در برابر دشمنان خارجی و داخلی به پیروزی رساند: ژاپنیها ( دشمن خارجی)که بخشهای زیادی از چین را قبل از جنگ جهانی دوم و بخشهایی را در طول جنگ اشغال کردند و حزب ملیگرای چین (گومیندانگ)(دشمن داخلی)، به رهبری چیانگکایچک که پس از شکست به تایوان گریخت. در 1 اکتبر 1949، مائو جمهوری خلق جدید چین را از پشت یک تریبون در بالای دروازه صلح آسمانی، ورودی اصلی شهر ممنوعه، محل سلطنت امپراتوران چین، اعلام کرد.
رهبران چین
اکنون این کمونیستها بودند که «بر هر چیزی زیر لوای آسمان حکومت میکردند». این کارها موقعیت بینظیری را برای مائو هم در درون حزب و هم در میان مردم چین فراهم کرد. او کشور را متحد کرده بود و عزتنفس مردم را در پی آنچه چینیها «قرن تحقیر» مینامیدند- قرنی که با جنگ اول تریاک (1839-1842) آغاز شد و دورهای از تهاجم خارجی، جنگ داخلی و رنج غیرقابل تصور را برای مردم چین به ارمغان آورد- احیاء کرد. مائو از قدرت خود برای دگرگونی جامعه و اقتصاد چین به مدل شوروی استفاده کرد و از جمله برنامهای در مقیاس بزرگ برای صنعتیسازی و جمعآوری کشاورزی راهاندازی کرد. با این حال، مردم چین باید بهای سنگینی را میپرداختند. جهش بزرگ رو به جلو (1958-1961) با هدف تبدیل چین به یک قدرت بزرگ صنعتی و نظامی، رنج و مرگ بیشتری را به بار آورد.
به دنبال آن رویداد انقلاب فرهنگی (1966-1976) رخ داد که کشور را به هرجومرج کشاند. زیرا مائو که احساس میکرد موقعیتش هم درون حزب و هم بین مردم تضعیف شده، تلاش کرد تا جایگاه و قدرتش را با تئوری «انقلاب دائمی» خود ثبیت کند که نتیجه آن هرجومرجی بود که طی آن گاردهای سرخ سنت و فرهنگ چین را برای رسیدن به نیروانای کمونیستی ویران کردند. تخمین زده میشود که از40 میلیون تا 70 میلیون نفر به طور مستقیم یا غیرمستقیم به دلیل سیاستهای مائو کشته شدهاند. جانشین مائو، دنگ شیائوپینگ، زمانی که در سال 1978 به قدرت رسید، مسیر جدیدی را برای چین ترسیم کرد.
درحالیکه مائو یک ظالم پوپولیست توصیف میشد که تودهها را برای حفظ قدرت مطلقهاش به دنبال خود کشانده بود، از دنگ به عنوان یک عملگرا یاد میشد که تمرکز را از ایدئولوژی و بسیج تودهای به سمت رشد اقتصادی برد، همانطور که در دو مورد از شناختهشدهترین و مهمترین شعارهای سیاسی او نشان داده شده است. اولی «بگذارید برخی اول ثروتمند شوند» به این معنی بود که رشد اقتصادی اکنون مهمتر از هدف صرفاً مارکسیستی برابری اقتصادی است.
دومی، «مهم نیست گربه سیاه باشد یا سفید، اگر بتواند موش بگیرد، گربه خوبی است»، منعکسکننده چرخش از رویکرد ایدئولوژیک به رویکرد عملگرایانهتر در سیاست و توسعه اجتماعی است. در دوره دنگ، اقتصاد چین از یک اقتصاد بسته و برنامهریزی شده به یک اقتصاد بازار آزاد با بیشترین ارتباط با سایر نقاط جهان تبدیل شد؛ دورهای که چینیها از آن به عنوان «اصلاحات و گشایش» یاد میکنند.
دنگ همچنین اصلاحات مهمی در سیستم حکومتی انجام داد تا از قرار گرفتن مجدد قدرت در دستان حاکمی مانند مائو جلوگیری کند. در سال 1982، او با تعیین یک محدودیت دو دورهای پنج ساله برای رهبران ارشد، پایههای یک سیستم کاربردی تغییر رهبری را که پاشنه آشیل هر رژیم استبدادی است پیریزی کرد. علاوه بر این، او با معرفی رهبری دستهجمعی در رأس حزب، گام دیگری برای اجتناب از خلق یک رهبر مطلقه در آینده برداشت.
به این معنی که اعضای کمیته دائمی دفتر سیاسی مرکزی اکنون از میزان قابل توجهی از خودمختاری برخوردار خواهند بود و میتوانند به شکل جمعی در مورد موضوعات مهم تصمیم بگیرند. با وجود این اصلاحات، دنگ ابایی نداشت از اینکه برای بقای حزب دست به هرکاری بزند. در نهایت، او بود که دستور سرکوب اعتراضات دانشجویان در میدان تیانآنمن را در سال 1989 صادر کرد ولی با وجود این امیدوار به دموکراسی بود.
در این زمینه: کتاب چین شی جین پینگ
برگرفته از کتاب چین شی جین پینگ