فلسفه وبر
ماکس وبر هیچ سیستم فلسفیای بهوجود نیاورد. تشریح فلسفۀ او همچون یک دکترین غیرممکن خواهد بود. او از پذیرش لقب فیلسوف خودداری میکرد.
اما او برای ما فیلسوفِ حقیقیِ زمانهای است که در آن زندگی میکرد.
زیرا فلسفه، علمی دارای پیشرفت تدریجی نیست، که حقیقت جاویدان و لایتناهی را بشناسد، بلکه هر فلسفهای باید واقعیت خود را چونان وجود تاریخی بهدست آورد، وجودی که ریشه در مطلق دارد و جهتگیری آن به سوی تعالی است.
ماکس وبر هیچ فلسفهای را آموزش نداد؛ اما او خود یک فلسفه بود.
ماکس وبر از آنجا که نمیتوانست این ایده را بپذیرد که تحقیق علمی وی بیمبنا باشد، تنها در ضمن فعالیت علمی، با بهکارگیری شمّ انتقادی خویش، اظهارات فلسفی صریحی بیان میکرد؛ ازجمله: «دربارۀ معنای علم»، «دربارۀ چشماندازهایِ غاییِ ممکن»، «دربارۀ آنچه هدف وی در کار علمی نبود».
او به علم همچون بینشِ تجربی و منطقِ موجه مینگریست که بهطور نامحدود پیشرفت کرده و هرگز کامل نخواهد شد.
او میگفت، دانشمند تا زمانی که کنار گذاشته شود کار میکند؛ و میتواند از کشف چیزی که در آینده یقینی و قطعی خواهد شد رضایت داشته باشد؛ اما این دانش جزیرهای در میان جریانهای بیپایان دانستنیهاست.
علم هرگز نمیتواند ماهیت واقعیت را بشناسد بلکه فقط میتواند واقعیتها و روابط را در راستای پیشرفت «هرگزـ خاتمه ـ نیافته» آشکار کند؛ علم هرگز نمیتواند به ما بگوید که کدام کار را بهطور مطلق انجام دهیم، بلکه فقط ابزارهای رسیدن به هدف «از قبل فرضشده» را نشان میدهد.
ممکن است در دورهای به علم چونان راهی برای رسیدن به هستی حقیقی، هنر حقیقی، طبیعت حقیقی، خدای حقیقی و سعادت حقیقی نگریسته شده باشد، اما امروزه هیچکس چنین اعتقادی ندارد.
علم جهان را افسونزدایی کرده است.
همیشه چنین تصور شده است که رشتههای علمی اهمیت و ضرورتشان را از سایر مجاری [نه خود علم] اخذ میکنند؛ برای مثال، اهمیت پزشکی، بر اساس این ملاحظهٔ عملی است که زندگی انسان باید محافظت شود.
و رنج کشیدن کاهش یابد؛ و اهمیت نجوم، بر اساس این فرض نظری است که قوانین کیهانی ارزش دانستن دارند.
خود علم هرگز نمیتواند ثابت کند که علم چه معنایی دارد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب ماکس وبر فیلسوف سیاستمدار و فیلسوف