معمولاً مساله شرایط بیرونی جنگ هیتلر به این معنا است که چرا جهان نتوانست جلوی هیتلر را از به راه انداختن جنگی بگیرد که او به صراحت در دهه 1920 بدان اشاره کرده و از دهه 1930 خود را برایش آماده ساخته بود.
هیتلر و جنگ
پاسخ ساده همان چیزی است که در جلد نخست خاطرات چرچیل آمده است: “چه شد که جهان انگلیسیزبان به خاطر بیخردی، بیتوجهی و خوشذاتی خود اجازه داد که یک فرد شرور دوباره کشور را مسلح سازد. دیگران هم مثل چرچیل با مذمت سیاستهای آشتیجویانه، ضعف اراده و مواردی از این دست این مضمون را توسعه دادند.
مطالعه تاریخ دیپلماتیک، اقتصادی و اجتماعی دوران بین دو جنگ جهانی که بر ضعف دموگرافیک فرانسه، بحرانهای اقتصادی بریتانیا پس از جنگ جهانی اول، سیاست انزواگرایی آمریکا و مسایلی از این دست تاکید میکند پاسخی عالمانه در دل همان چارچوب مضمونی فوقالذکر ارایه میکند. بدون اینکه بخواهم اهمیت هریک از این عوامل را که به نوبه خود زمینهساز جنگ شدند نادیده بگیرم، قصد دارم شرط بنیادیتری برای جنگ را مورد توجه قرار دهیم. این نکته ما را به تامل در نقش هیتلر و توجه به آن از یک زاویه جدید سوق میدهد.
اگر معتقد باشیم جنگ هیتلر نبرد برای توسعه سرزمینی بود نباید از یاد ببریم که دو کشور دیگر هم جنگهای مشابهی را، حتی پیش از هیتلر، به راه انداختند. ژاپن در 1931 به منچوری حمله کرد و آن را ضمیمه خود ساخت و در 1937 نیز وارد جنگ با چین شد. موسولینی هم در 1935 علیه اتیوپی اعلان جنگ داد. در همه این موارد هدف توسعه سرزمینی بود.
هرچند هیتلر طرفدار چنین کوششهای ارضی بود و بعدها با این دو کشور دست به ائتلاف زد، اما صریحاً نمیتوان او را آغازگر این جنگها دانست. همچنین نمیتوان گفت این جنگها او را هم به جنگی تحریض کرد که پیشتر رویایش را میدید، اما با این حال به نظر میرسد تشابهاتی میان آنها وجود دارد.
شاید بتوان گفت که مشخصۀ جنگ جهانی دوم بلندپروازیهای هژمونیک منطقهای ژاپن، آلمان و ایتالیا بود، سه کشوری که سعی داشتند بر مناطق مجاور قلمرو سرزمینیشان استیلا پیدا کنند: ژاپن در به اصطلاح حوزه رفاه مشترک آسیای شرقی بزرگ، آلمان در آلمان بزرگ یا امپراتوری ژرمانی و ایتالیا در امپراتوری روم جدید.
این سه دولت توسعهطلب در برابر سه قدرت دیگر یعنی بریتانیا، فرانسه و آمریکا قرار گرفتند که اهداف توسعهطلبانه نداشتند. این دولتها بعدها این موضوع را علنا در برنامه مشترک خود را اعلام کردند. در جملات آغازین منشور آتلانتیک مورخ 14 آگوست 1941 رهبران بریتانیا و ایالات متحده (در آن زمان فرانسه مشارکتی در جنگ نداشت) اعلام داشتند که: “کشورهایشان به دنبال هیچ گونه افزایش نفوذ و توسعه سرزمینی نیستند.” و در واقع اگرچه این کشورها در جنگ به پیروزی رسیدند ولی از پیروزیشان برای توسعه سرزمینیِ قابل ذکری استفاده نکردند.
در مورد شوروی نمیتوان چنین حرفی زد. برخلاف سه دولتی که به عنوان دولتهای توسعهطلب تعریف شدند اتحاد جماهیر شوروی برای گسترش قلمرواش نجنگید، زیرا مورد هجوم واقع شد. با این حال، این کشور برخلاف متحدان غربی، جاهطلبیهایی برای استفاده از جنگ برای اهداف سرزمینی داشت.
شوروی از سالهای 1939 و 1940 و بعد از خاطرجمعی از پیمان صلحی که با آلمان منعقد کرده بود مشی توسعهطلبانهای را در پیش گرفت. سرزمینهای فتحشده در زمان پیروزی اهمیت بالایی داشتند و میتوانند به تفصیل شرح داده شوند. در 1945 روسیه دوباره کمابیش سرزمینهایی را پس گرفت که طی سالهای قرن بیستم از دست داده بود مثل آنهایی که پس از شکست از ژاپن در 1905 و نیز بعد از انقلاب 1917 در اروپا از این کشور جدا شده بود.
بنابراین توسعهطلبی این کشور را میتوان تجدیدنظرطلبانه خواند، در حالی که سه کشور مهاجم در جنگ جهانی دوم برای کسب فتوحات جدید میجنگیدند. از این رو، ما با یک تقسیمبندی سهگانه از ابرقدرتها در جنگ مواجهیم. سه قدرتی که قصد داشتند وضعیت موجود سرزمینی را به نفع خود تغییر دهند در مقابل سه قدرتی قرار گرفتند که خواهان حفظ وضع موجود بودند و شوروی هم جایی بین این دو گروه البته با نگاهی مختص به خود قرار داشت، چیزی که در تغییر جبهه این کشور در سال 1941 مشهود است.
در این زمینه: هیتلر به قدرت می رسد
برگرفته از کتاب هیتلر در تاریخ