پادشاه به‌عنوان قدرت فائقه سرزمین حق داشت در قدرت پادشاه - نشر پیله

قدرت پادشاه

کتاب بنیادهای امانیسم رنسانس
Rate this post

پادشاه به عنوان قدرت فائقه

پادشاه به‌عنوان قدرت فائقه سرزمین حق داشت در مسائل کلیسایی دخالت کند، نه به این علت که او شاه ـ کشیش بود بلکه به این خاطر که او مدافع ایمان و قانونگذار اعلی بود: «مگر موسا با مسائل مقدس سروکار نداشت وقتی قوانین را اعطا کرد؟»

اینجا انعکاس بی‌چون‏وچرای قانون عمومی (رم) است، به‌خصوص آنجایکه به قانوندانان به عنوان «کشیش» ارجاع می‏دهد.اینجا گالیکانیسم در حال ساخت است. پس از این تدابیر دولتی ضد شوالیه‌های معبد می‌بینیم. دوبوآ بشدت بیش از هر چیز بر نسبی بودن قانون پافشاری کرد: چیزی به عنوان قانون کلی که در همه مکان‌ها و همه زمان‌ها و برای همه آدم‌ها کاربرد داشته باشد وجود ندارد.

 از این رو «قوانین وضع شده توسط انسان» طبق زمان و مکان و اشخاص متغیر و متفاوت خواهد بود، زیرا هدف قانون منافع مشترک(utilitas communis) است. کارهای پیردوبوآ اصولی را که از زرادخانه انسانی و عرفی بیرون کشیده بود به‌کار بست و آن چه که بیشتر گروه‌های معاصراش ظاهراً بر سر آن توافق کرده بودند را خوب مفصل‏بندی کرد.

کار بی‌نظیر مارسیلۀ پادوایی، به نام مدافع صلح، علوم سیاسی را در رساله‌ای با دیدگاه اصیل «انسان»، نتیجه بلافصل احیای مجدد انسان و شهروند، ارائه می‌کند. ولی این دیدگاه‌ها چیزی بیش از ردپای ضعیف سنتز تومیستی نیستند. درونمایه مارسیلۀ ایده اومانیست ناب و دنیویِ نوزایی انسان را در چارچوبی سیاسی به کمال می‌ر‏ساند.

محور نظام دقیق استدلالی او، ایده پایه‌ای شهروند به مثابه تجلی سیاسی بشریت است. برای او دولت جمع یا شرکت شهروندان بود، هیأت شهروندان عمل کننده به عنوان انسان قانونگذار (legislator humanus)، جایی که تکیه بر شخصیت انسانِ  قانونگذار(و نه الوهیت) است. به موجب آن سهم شهروندی در فعالیت‌های سیاسی ابعاد جدیدی یافت و نشانه‌های سنتی قطبیت، جامعیت و تمامیت تماماً با دوقطبی، حاکمیت دولت در محدوده سرزمین، تجزیه و تالی آن استقلال مذهب، سیاست و سایر ضوابط، جابجا شد.

در این اثر نشان داده می‌شود که فکر نوزایی و اومانیسم، رنسانس و سیاست به‌هم ربط تزلزل ناپذیر دارند: مارسیله تمام عیار نشان می‌دهد که بیان سیاسی اومانیسم مشروط به احیای مجدد انسان طبیعی و از این رو بشریت اوست. آنچه از پی آمدْ تنظیم و تعدیل این نظریه سیاسی و مهم تر از هر چیز کشف افزار اجرای آن بود. و دقیقاً همین جست‏وجوی افزار بود که جرقه رنسانس ادبی و فرهنگی بعدی را زد.

در اداره جامعه انسانی«ما باید از طبیعت به عنوان راهنما تبعیت کنیم» این را مارسیله بیان و از اینرو وابستگی‌اش را به ارسطو اعتراف کرد. در سرتاسر کار او مقایسه طبیعت حیوانی و طبیعت انسانی مدام تکرار می‏شود.

و مرتب با اصل قراردادن مضمون دوقطبیْ با محدود کردن دغدغه شهروند به مصالح صرفاً انسانی صریحاً بین دو قلمرو شکاف مفهومی ایجاد می‌کند. جامعه انسانی با تفکیک فَرق و وظایف و متصدیان که با کثرت‌اشان تار و پود دولت را می‌بافند بهتر کار می‌کند.

 دغدغه اصلی او وضع اصول کلی بود که اثر بخشی و اعتبار اراده و تدابیر انسانی محض رها شده از تمام ملاحظات خارج از چشم‌رس و درک انسان ارتقا دهد. هر استدلالی بر اساس نوزایی تعمیدی به جامعه انسان ربطی ندارد و صرفاً گمان سوفسطایی است. غایتِ فراطبیعی ممکن است مهم باشد ولی از هر حیث به مقوله مفهومی دیگری تعلق دارد. شهروندان، دولت، حکومت و شاخه‏های مختلف حکومت تنها در اهداف محدود می‌توانند مصالح مشروع داشته باشند و در عین­حال حوزه کارشان بسیار وسیع است- و آن تهیه افزار، نه برای رستگاری بعدی، بلکه برای رفاه این- جهانی است، که قانونگذاری شهروندان تعیین می‌کند.

جزء ترکیبی قانون رضایت شهروندان بود: ایمان دیگر هسته اطاعت از قانون نبود. قانون باید رضایت شهروندان را در برداشته باشد تا اجرایی شود.

برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *