فلسفه اخلاق حیوانات
یکی از نقاط مثبت محیط زیستی شوپنهاور فلسفه اخلاقِ حیوانات او است. بر خلاف فرهنگ سایر مناطق، به حیوان از مدتها پیش در اروپا به عنوان موجود اخلاقی رده دوم یا حتی به عنوان یک شیء «در دسترس» نگریسته میشد. اما بر خلاف این، از نظر شوپنهاور حیوانات اشیاء نیستند و به صورت نامحدود جهت منفعت رساندن، در اختیار ما قرار ندارند. شوپنهاور مطابق با همین عقیده عمل کرد. وی یکی از پدران فلسفی حفاظت از حیوانات به حساب میآید و به طور واضحی مخالفت خود با انجام آزمایش علمی بر روی حیوانات را علنی کرده است. همچنین وی در سال 1841 از بنیانگذاران «انجمن مقابله با شکنجه حیوانات» در فرانکفورت بوده است. شوپنهاور در داخل فرهنگ مغرب زمین، تغییری را در نگرش اخلاقی به حیوانات پایه گذاری کرده است.
شوپنهاور به عنوان چنین شخصیتی نفوذی مستقیم بر روی آلبرت شوایتسر داشته است، کسی که از شوپنهاور به عنوان اولین اندیشمند اروپایی نام برده که به راستی «ایده پیوند انسان با مخلوق در جهان بینی» را پذیرفته است. درک سایر موجودات به عنوان «همدرد»، یکی از پیامدهای اراده متافیزیک شوپنهاور است. دیتر بیرن باخر یکی از اولین اخلاق شناسان محیط زیستیِ معاصر مینویسد: «مهمترین و پایدارترین پیامدی که شوپنهاور آن را از اخلاق ترحم خود برای بهره گیری در اخلاق اجتماعی بیرون کشید و مسئولیت آن را بر عهده گرفت، گنجاندن دقیق حیوانات در فلسفه اخلاق است، همچنین درخواست حاصل از اصول اساسی فلسفه اخلاق شوپنهاور، جهت محافظت شایسته از حیوانات رنجور و به ویژه حیواناتی که به صورت مشترک با انسان زندگی میکنند، در برابر شکنجه، استثمار و فشار زیاد نیز جزء دیگری از این پیامدها به حساب میآید».
هر چند شوپنهاور حیوانات را به عنوان موجوداتی حساس و رنجور در قلمروی فلسفه اخلاق گنجاند و برای محافظت از حیوانات فعالیت میکرد، اما وی حامی ممنوعیت کشتار حیوانات و رهبر فکری گیاه خواری و گیاه خواری مطلق محسوب نمیشود. با این وجود شوپنهاور با این نظریه که «ما از تعهدات اخلاقی در قبال همه موجودات رنجور برخوردار هستیم»، بحثی را پایه ریزی کرده که تا به امروز فلسفه اخلاق را تحت تأثیر قرار داده است، بحثی که تا قلمروی سیاسی، اجتماعی نیز گسترش یافته است. فیلسوفانی نظیر اورزولا وولف و ژان کلود وولف بار دیگر کوششهای شوپنهاوری در این زمینه را مطرح کرده و حتی در بخشهایی آن را بسط نیز دادهاند. ژان کلود وولف کنش محافظت از حیوانات و ممنوعیت کشتار آنها را به همه حیوانات تعمیم داده است. حامیان سایر جریانهای فلسفی نظیر پتر زینگر فایده باور در این میان به صورت جدی این مسئله را مورد بحث قرار میدهند که چه حقوقی برای حیوانات میتوان قائل شد و ما چه تعهداتی نسبت به آنها داریم.
در متافیزیکی که زندگی همه موجودات یکپارچه تلقی میشود، این پرسش که انسان تا چه حد مجاز به بهره برداری از منابع طبیعی است، بسیار حائز اهمیت میشود. شوپنهاور در این زمینه از نگاه بومشناختی مدرنی برخوردار نیست؛ طبیعت از لحاظ او در ابتدا محل حضور اراده و انرژی خود ویرانگر آن است، به این ترتیب همان گونه که دوستداران طبیعت فرض میکنند، طبیعت به هیچ وجه به خودی خود خوب نیست و ارزش محافظت ندارد. از نظر شوپنهاور فعالیت انسان که بر مبنای بهره برداری بیشتر از طبیعت واقع شده، به عنوان بخشی از فعالیت خود ویرانگر و مصیبت زای اراده به حساب میآید.
از این رو فلسفه شوپنهاور از جنبههای سیاسی و اجتماعی نیز برخوردار میشود و به صورت تعجب برانگیزی مناسب برای نقد سرمایه داری نیز خواهد بود. آیا چرخه ابدی تولید نیاز از شباهتی با تفکر رشد محوری که میخواهد به رونق مداوم فرصتهای جدید مصرف دست یابد، برخوردار نیست؟ اراده خودخواه همچنین میتواند از منظر اقتصادی نیز به عنوان وهم تولید و وهم سودجویی ظاهر شود. تمام بحثها در مورد پویاییِ خود تخریبیِ سرمایه داری نامحدود از پیش تحت تأثیر نظریه شوپنهاور قرار گرفتهاند، به این نحو که اراده، کور و خود ویرانگر است و انسان تنها ابزارِ اراده به حساب میآید.
یان اشتل به عنوان منتقد بومشناختی سرمایهداری، از شوپنهاور در اثرش که در سال 1982 به انتشار رسیده، تمجید کرده است. از نظر وی، این خود پرستی نهاد شده در اراده است که پیوسته به تفکر رشد محور دامن میزند. وی در سطوح اجتماعی آنچه که شوپنهاور در هنر زندگی مورد نظرش مطالبه نموده را، توصیه میکند؛ یعنی به جای دستیابی به «بیشترین سعادت ممکن برای بیشترین تعداد ممکن» همانطور که فایدهگرایی کلاسیک آن را درخواست میکند، یافتن راهی برای «کاهش درد و رنج» و مهار تفکر پیشرفت محور و رشد محور.
هر کس که با نظریههای شوپنهاور به نقد اجتماعی میپردازد، تنها به انتقاد از ساختارهای اجتماعی، اقتصادی نمیپردازد؛ بلکه بیشتر شالودههای انسانشناختی موجودیت ما را مورد خطاب قرار میدهد. ماکس هورکهایمر در مورد شوپنهاور معتقد است: «آنچه وی در مورد افراد ادعا میکند، که آنها نشانهای از اراده کور برای هستی و رضایتمندی هستند، در عصر حاضر همچون گروههای اجتماعی، سیاسی و نژادی در سراسر دنیا نمایان میشوند». استفاده بیرویه از منابع در اصل گناهِ انسانِ در اصل خوب نیست، بلکه آیینه طبیعت او است. اگر روابط اجتماعی و رابطه ما با محیط زیست میبایست دچار تغییر شوند، آنگاه انسان مجبور است در قطعیت اراده اش، تجدید نظر کند. افکار بومشناختی در رد پای شوپنهاور از جایی آغاز میشوند که در آن به جای آرمانشهرهای اجتماعی، نگاهی واقع بینانه به طبیعت و ماهیت انسان، وجود داشته باشد.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات