اصول ریاضی
کانت تأکید میکند که محتوی اصول متعارفه ریاضی (نظیر اصول متعارفه هندسه اقلیدسی) و حالات مقدماتی اثبات برهانی نمیتواند به وسیله فاهمه شناخته شود بلکه تنها به وسیله شهود محض میتواند شناخته شود. فاهمه پیشینی تنها این را بیان می کند که نمیتواند ابژهای در طبیعت وجود داشته باشد که مرتبط با امکانپذیر بودن ریاضیات (یا برای مکان، هندسه) نباشد. اما اصول متعارفه دستگاه هندسی که ابژه تابع آن است چیست –این نمیتواند به وسیله فاهمه کشف شود، بلکه باید برگرفته از شهود محض باشد. (بنابراین، شاید نظریه کانت شروعی برای کاربرد هندسه نااقلیدسی در فیزیک وانهاده است، حتی اگرچه کانت خود چنین ایدهای را مطرح نکرده است که برای او عجیب به نظر آمده.)
تبعیت طبیعت از قواعد و پارامترهای ریاضیات از خودـآشکار بودن فاصله دارند. چرا باید محاسباتی که ما در یک دانش کاملاً صوری نظیر ریاضیات انجام میدهیم، بر طبیعت الزامآور باشند –یعنی به وسیله تجربه تأیید شده باشند؟ در اینجا، هیچ ضرورت منطقیـصوری قابل دستیابی نیست، زیرا فرض مخالف آن مستلزم هیچ تناقضی نیست.
بنابراین، فیلسوف باید این را تبیین کند که چرا با وجود عدم ضرورت منطقیـصوری، باز هم یک ضرورت منطقیـاستعلایی در اینجا در کار نیست. این ضرورت به طور تحلیلی از کاربرد بسیار مفاهیم ناشی نمیشود، بلکه به طور ترکیبی برگرفته از شرایط وحدت بازنمودها در یک آگاهی میشوند و بنابراین، یک شرط پیشینی امکانپذیر بودن اندیشیدن ما به ابژههای واقعی در طبیعت است.
بنابراین، اینْ پیام کانت را در اصول متعارقه شهود خلاصه میکند. طبیعت تجربی به کلی غیر ممکن است مگر اینکه به لحاظ ریاضی قابل اندازهگیری باشد و این یک قانون منطق صوری نیست، بلکه یک قانون منطق استعلایی است که در اینجا بحث شد (که شاید به طور دلخواه، ترکیب، فراتجربی یا متافیزیکی نیز نامیده شود).
ج) قیاسات تجربه، عملاً در مرکز اصول استعلایی قرار میگیرد. لزوم نسبتهای ضروری میان پدیارهای طبیعی در اینجا به عنوان یک شرط پیشینی امکانپذیر بودن آنها معین شده است. اینها، نسبتهای جوهریت، علیت و کنش متقابل است که همه آنها ارتباطها و پیوندهای وجود هستند. به عبارت دیگر، ما در قیاسات بیش از این به شرایط شهود یا ادراک صرف نمی پردازیم، بلکه به شرایط وجود پدیدارهای طبیعی به عنوان موجودات یا ذوات واقعی میپردازد.
همچنین در اینجا، پاسخ کانت به هیوم ترسیم شده است. پرسش هیوم را میتوان به این صورت دوباره صورتبندی کرد: آیا نسبتهای موجود میان اشیائی که ما در طبیعت ادراک میکنیم، ضروری است یا تصادفی؟ که کانت پاسخ میدهد: هیچ فرقی میان وجود این اشیاء و وجود پیوندهای ضروری میان آنها وجود ندارد. وجود پیوندها و روابط ضروری یک شرط پیشینی برای وجود یک جهان طبیعی و وجود ابژههای واقعی در آن است.
این یک فرق آشکار نظریه کپرنیکی است. به علاوه، براهینی که کانت برای اعتبار اصول جوهر، علیت و کنش متقابل ارائه میدهد، به عنوان یک اثبات مغایر با استدلال پیشرونده استنتاج کار میکند. هر سه برحسب نسبت و رابطه میان ترتیبهای عینی و ذهنی زمان و بازنمودها ارائه شدهاند. ما مجموعه معینی از ادراکات را تجربه میکنیم که در یک ترتیب ذهنی معین از زمان و همبودی ظاهر میشود. نقش شناخت عینیی، جایگزین کردن این ترتیبها با ترتیبهایی عینی است که ابژه را از طریق قوانین کلی و ضروری جهانی که متمایز از خود من است و منوط به تغییرات تصادفی چشماندازهای من ندارد، تعین میبخشد. کانت تلاش میکند تا نشان دهد که این جایگزینی، مستلزم کاربرد گونههای معینی از پیوند ضروری است که مطابق با مقولات تعین یافتهاند و در قیاسات مجدداً بیان شدهاند.
سه قیاس تجربه وجود دارد.
قیاس نخست – اصل دوام جوهر- «در کلیه تغییرات و پدیدارها، جوهر دوام دارد و مقدار آن در طبیعت نه افزایش پیدا می کند و نه کاهش مییابد»
به منظور گذر از زمان ذهنی به زمان عینی، شخص نیازمند جدایی از قلمرو امر گذرا به طور کلی و فرض گرفتن یک لایه ثابت و دائمی است که دگرگونیها در نسبت با آن رخ میدهند و میتواند اندازهگیری شود. این اصل پایه، کانت را به [گرفتن] دو نتیجه سوق میدهد. زمینهای که شخص در مقابل آن بتواند تغییری را تخمین بزند، خود زمان است. کانت میگوید زمان نمیگذرد، بلکه تنها نمودها در آن ظاهر میشوند.
زمان قالب و چهارچوب دائمی دگرگونی و تبدیل است. سپس کانت مرحله دیگری به جلو میرود. او مفهوم زمان را درون تصور تداوم و استمرار بسط میدهد که بدین معنا است که برخی موجودات در زمان استمرار مییابند و تبدیل به عامل و لایه ثابت دگرگونیهایی میشوند که ما در پیشان هستیم. در نتیجه کانت (مانند پیشاـسقراطیان یا دکارت) تصدیق میکند که در طبیعت یک کمیت یا مقدار فیزیکی اولیه وجود دارد که در تمام دگرگونیهای فیزیکی یکسان باقی میماند. کانت این عامل را «جوهر» مینامد که دلالت ضمنی ماده را نیز با خود به همراه دارد.
بدین ترتیب کانت، بنیادی پیشینی برای قانون تکریم شده بقاء یا تداوم مشخص میکند که از قرن هفدهم با علم مدرن همراه شده است. دکارت سخن از تداوم حرکت میگوید و دیگران مدعی بقای ماده و بنابراین انرژی شدهاند. کانت خودش را متعهد به [مشخص کردن] ماهیت ویژه این کمیت یا مقدار فیزیکی بقاءیافته نمیکند: آیا ماده است؟ حرکت است؟ انرژی است؟ این یک پرسش تجربی است که فلسفه نمیتواند به طور پیشینی بدان پاسخ دهد. به هر حال، فیلسوف میتواند به طور پیشینی این را تعیین کند که اگر یک طبیعت متحد وجود داشته باشد، بنابراین، ضرورتاً مقدار فیزیکی پایه آن در کلیه دگرگونی ها یکسان باقی میماند.
گهگاه که کانت در صورت جمع از جواهر سخن میگوید، یک ابهام معین برمیخیزد. دگرگونیهای تجربی که در یک جوهر واحد –یک درخت، یک فرد، یک کوه- به وقوع میپیوندند، تابع یک قاعده مشابه هستند. ادراک تغییرات، یقیناً نه ایجاد و انهدام یا فوت، بدون ادراک آنها به عنوان حالات تغییر و دگرگونی چیزهایی که تداوم و اسمرار دارند، غیر ممکن است؛ و این [چیز] جوهر است. کانت میگوید «هرچیزی که دگرگون شده است دائمی است و تنها حالت آن تغییر میکند» و با تعبیری تقریباً متناقضنما، تنها امر ثابت (جوهر) است که تغییر میکند. فردی که پوستش برنزه شده است تغییر کرده، اما فردی که پوستش سفید شده است تغییر نکرده بلکه فوت کرده است. (مسأله جوهرهای جزئی این پرسش را باز میگذارند که چگونه مفهوم آنها با مفهوم جوهر مرتبط است.)
قیاس دوم –اصل علیت (دقیقتر –اصل توالی در زمان مطابق قانون علیت)- «کلیه دگرگونیها مطابق با قانون پیوستگی علت و معلول به وقوع میپیوندند»
ما بیشتر اینجا مطلبی را در این مورد مننتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب انقلاب فلسفی کانت