نیکسون
نیکسون، به لحاظ تیپ شخصیتی، بسیار منزوی بود. او از بحث و جدل پیرامون خودش که در آن مجبور شود از یکی از طرفین دوری کند، خوشش نمیآمد.
او علاقه داشت که بحثها و استدلالها را بشنود اما ترجیح میداد که در آنها شرکت نکند، تا مجبور نشود به کسی این کلمه را بگوید که «حق با شماست». او دوست داشت افکار مختلف را بشنود و جذب کند و در مورد آنها فکر کند و سپس تصمیم خود را به صورت کتبی، تقریباً مانند یک قاضی فوقالعاده دادگاه ارائه دهد.
بنابراین، نیکسون در مورد مسائل روزمره دوست نداشت افرادی را که قادر نباشند چیزی به فکر و اندیشه او بیافزایند، ملاقات کند.
از نظر من او به نسبت روئسایجمهوری که من دیده بودم، برنامه روزانه محدودتری داشت و زمان زیادی در خلوتگاهی که برای خود در ساختمان دفتر اجرایی ایجاد کرده بود سپری میکرد.
او از آن اوقات [تنهایی] برای خواندن مطالب استفاده میکرد. از اینرو، خب، او را بارها در طول روز و مطمئناً [دستکم] روزی یک بار میدیدم.
اما، جلسه توجیهی رسمی وجود نداشت که ما آن را را برگزار کنیم و بگوییم، «آنچه که در طول روز اتفاق افتاده است این است». این به نوعی یک مکالمه ادامهدار بود، زیرا احتمال این بود که از هر پنج بار، سه بار، او در طول شب با من تماس بگیرد یا میگفت بیا شام بخور.
بنابراین، یک گفتوگوی ادامهدار بود که شما میتوانید بگویید تقسیمبندی شده بود. من هر روز تشکیلات و سازمان را اداره میکردم و خلاصه آن چه که اتفاق افتاده بود را به آن ارائه میدادم.
او نمیخواست با شنیدن بسیاری از مسائل فنی آزرده شود. اما، وقتی که این موضوع به یک نسخه سیاسی تبدیل میشد، او باید آن را میدانست و در واقع خودش نیز مایل بود که بداند. [بهطور مثال]، چین یک موضوع خیلی مهم بود که او در این رابطه، تمایل داشت همه چیز را بداند.
برگرفته از کتاب کیسینجر در برابر کیسینجر
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم