جامعه شناختی با استدلال برگسون مردم چندان زمان واقعی را درک نمی‌کنند بلکه - نشر پیله

جامعه شناختی با استدلال برگسون

کتاب جامعه شناسی فراسوی جامعه ها
Rate this post

جامعه شناختی

مردم چندان زمان واقعی را درک نمی‌کنند بلکه به‌نحوی مبتنی بر حواس آن را واقعاً زنده می‌پندارند. برگسون نشان می‌دهد که حافظه فرد نباید به‌عنوان یک کشو یا انبار درنظر گرفته شود، زیرا چنین برداشت‌هایی ناشی از مفهوم‌پردازی نادرست زمان در هیاتی فضایی است.

زمان، فضایی نیست. لذا حافظه هرگز نمی‌تواند یک باز نمود ساده از گذشته باشد بلکه باید به‌عنوان امری گذرا در نظر گرفته شود. حافظه انباشتن گذشته بر گذشته است؛ بدان معنا که هیچ عنصری به سادگی حاضر نیست بلکه همچنان که عناصر تازه به‌نحوی پایان ناپذیر بر هم انباشت می‌شوند، عنصر مزبور تغییر می‌یابد.

پیچیدگی جامعه‌شناختی آمیخته با استدلال برگسون می‌تواند در توضیح هالبواکس از حافظه جمعی نیز یافت گردد. (1992) او بر نهادهای اجتماعی، مربوط به‌یاد بود و جشن تاکید می‌کند که به‌وسیله آن‌ها گذشته ذخیره می‌شود و برای حال و به‌خصوص برای نسل کنونی تفسیر می‌گردد. (به‌طور عام‌تر، درباره این که چگونه جامعه‌ها، گذشته را به‌خاطر می‌آورند بنگرید به Connerton 1989)

گورویچ به‌نحوی انتقادی‌تر بر این باور است که برگسون موفق نمی‌شود نظریه‌ای بسازد که کثرت زمان‌هایی که می‌تواند از مقوله بندی‌های تحلیل برگسونی استنباط می‌شود را توضیح دهد. (1964: 21–4, 1971) دو مورد از این زمان‌ها دارای ربط نسبی با مباحث مطرح در اینجا هستند. اولین آن‌ها، “زمان انفجاری” است، زمانی‌که آن گذشته و حال در روند ایجاد یک آینده فرارونده و بلافصل منحل می‌شوند.

در این‌جا تاکید بر‌عدم پیوستگی و مشروط‌شدگی، آنچه که من آن را “زمان لحظه‌ای” می‌نامم، می‌باشد. دوم، “زمان ماندگار” است، یعنی زمان طولانی‌مدت به آهستگی سپری شونده است. گذشته خیلی دور به حال و آینده پرتاب می‌شود. او این زمان را به مثابه زمان اکولوژیکی توصیف می‌کند و این زمان مرتبط با آن چیزی است که من به آن در بخش بعدی به‌عنوان “عصریخبندان” اشاره می‌کنم. (Gurvitch 1964: 31–3)

در نقد برگسون از برداشت “فضایی شده” از حافظه به مثابه یک کشو، او زمان را بر فضا رجحان می‌نهد و فضا را به‌عنوان به‌شکلی انتزاعی و کمی می‌نگرد. (Game 1995; Gurvitch 1964) اما توضیح برگسون درباره طول مدت تا حدی از هم‌گسیخته است و ماهیت کیفی فضا را مدنظر قرار نمی‌دهد.

باشلار در جهت پایان دادن به این مشکل در برداشت برگسون از طریق توسعه برداشتی از فضا که کیفی و نامتجانس است تا اینکه انتزاعی، تهی و ایستا باشد، دست به اصلاح می‌زند. (1969). باشلار درصدد است تا چنین برداشتی از فضا را دوباره در یک برداشت گسترده برگسونی از زمان ادغام نماید. او بر آن است که چنین درکی از فضابه مثابه امری کیفی، حساس و زنده باید در کانون زمان برگسونی جای داده شود. این استدلال سه مولفه دارد.

اول آنکه باشلار نشان می‌دهد پدیدارشناسی، در ارتباط با تجربه یک تصویر در”طنین افکن‌های” آن و نه در قالب تاثیر بصری‌اش است. بدین ترتیب او استعاره‌ای شنیداری و نه بصری را از طریق ایده امواج صوتی به‌کار می‌گیرد. این برداشت از طنین یافتگی اشاره به حرکتی میان سوژه و ابژه دارد که هر تمایز روشنی میان این دو را از بین می‌برد.

استعاره مستلزم یک بی‌فاصلگی میان سوژه و ابژه است که در مورد نسبت دادن خصلتی بصری به حافظه چنین نیست. باشلار اثر خود را به مثابه یک هستی‌شناسی درباره “طنین افکنی” توصیف می‌کند. (1969: xvi، و نیز بنگرید به فصل چهارم در این کتاب درباره حس گفتاری )

دوم آنکه باشلار  به‌شکل ویژه ماهیت “خانه ” را مدنظر قرار می‌دهد و نشان می‌دهد که خانه به مثابه یک مقوله فیزیکی نباید نگریسته شود. به‌شکل خاص خانه مکانی است که درون آن تخیل فرد و رویاپردازی روزانه او می‌تواند اتفاق بیفتد و احساس رها بودن به فرد می‌دهد. (Bachelard 1969: 6)

خانه همچنین استعاره‌ای برای صمیمیت است. خانه درون ما جای دارد و ما، در خانه‌ها ساکن هستیم. به‌طور خاص، همه انواع فضاها، نظیرخانه‌ای که فرد در آن به‌دنیا می‌آید، آکنده از نشانه‌های خاطره‌انگیز است. این حس تعلق، ناشی از اهمیت زیاد مکان خاص مورد نظر است.

هدرینگتون این موضع باشلاری را چنین توصیف می‌نماید: بوی ورق کاغذی در گنجه، شیب پله‌های زیر زمین، بخش رنگ‌خورده لبه جلوی پنجره در هنگام کسالت دوران کودکی، همگی بدل به بنیادی مادی می‌شوند که از طریق آن‌ها خاطرات شکل می‌گیرند. اقامت گزیدن از طریق خیال‌پردازی و خاطره از گذشته‌ای سرچشمه می‌گیرد که مدتی طولانی فراموش شده بود و در طنین صمیمیت به یاد آورده شده حیات می‌یابد.

به‌علاوه باشلار نشان می‌دهد که خود طول‌مدت زمان یعنی امر مورد توجه برگسون است که وابسته به چنین ویژگی فضایی می‌باشد. فضا به ضرورت به زمان کیفیت می‌بخشد. یا همان‌طور که گیم بیان می‌کند، فضا، زمان را به طریقی دگرگون می‌کند که شکل‌گیری خاطره را ممکن می‌سازد. (1995:201).

لذا فضایی همچون خانه نقشی مهم در شکل‌دهی و حفظ خاطره‌بازی می‌کند. فضا رویاپردازی را در پناه خود می‌گیرد. درون یک فضای استعاری است که زمان برگسونی عمل می‌کند.

سوم آنکه باشلار برداشتی از خاطره به مثابه امری که به‌شکلی تقلیل ناپذیر تجسم می‌یابد عرضه می‌کند. به‌طورخاص بدن‌های ما اولین خانه‌ای که ما با آن آشنا شده‌ایم را فراموش نمی‌کنند. باشلار درباره یک “رابطه پرشور” میان بدن و این خانه اولیه سخن می‌گوید. (1969:15) ویژگی‌های این رابطه به‌شکل مادی در ما حک شده است.

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب جامعه شناسی فراسوی جامعه ها

155000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *